هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

#شنبه_ها_مظلومند

ما هم خیلی مظلومانه و تنها در یک صبح شنبه ی پاییزی راهی پاویون شدیم .

خیلی جوگولانه و خسته :( لالا هم داریم :( 

بریم که یه هفته ی خوبی رو شروع کنیم :) امیدوارم هفته ی خوبی داشته باشید .


:|||

دم هومن گرم . نامزد داشت هیچ توجهی به هیچ دختری نمیکرد .

بی توجهی محض ... معلوم بود حواسش یه جای دیگس دلش پیش یکی دیگه گیره . 

چقدر روالن همچین کیسایی دمشون گرم واقعا .

من محل کار هشت نبودم ببینم وقتی کاری نداره با منشیش یا همکار های خانومش (اگر برن پیشش) چه رفتاری داره ولی میدونم آدم حسابیه لاشی نیست دمش گرم البته دم مامانش گرم .

این رفتارهای عن بازیش هم به عمش رفته حتما . (آشتی نکردیم هنوز)

هعی...بقیه رو نیگا وقتی مزدوجن ما رو نیگا ! بقیه یه شب درمیون پیش همن ، میرن بیرون اینور و اونور ، ما کلا هفته ای یکی دو روز با همیم که اونم یا عاقا حالش خوب نیست یا خود چس کنیشو میزنه به برق که ایشالا بسوزه یا هرچی .

زندگی عادی برایش ارزومندم :))

داشتم وب یه بنده خدایی رو میخوندم وای خدا از خنده منفجر شدم :)) 

دکتر سامان راست میگفت بعضیا عجیب توهم خودشیفتگی دارن :)) از " رفتم توی مغازه اومدم پسره خیلی تیکه بود و یه هفته بعدش منو توی خیابون دید دنبالم دوید گفت دیوونم شده" بگییییر تا بقیه ی توهماتی که توی مرکز روانپزشکی شنیدم :))

خیلی خوب بود :))

کلا زن پسر بازی بود ، فقط توی یه پستش یاد هفت هشت تا پسر افتاده بود :)) 

پست های قبل ترشو میدیدی نوشته درس و همه چیو ول کرده ازدواج کرده اصلا دانشگاه نرفته همون دبیرستان در اوج خدافظی کرده بعد توی اخرین پستش نوشته من از نظر تحصیلات و شغل و قیافه از همه بهترم نمیدونم شوهرم چرا تحقیرم میکنه :))

خدایا خودت ظهور کن :))

خب از شوخی گذشته امیدوارم تحت درمان قرار بگیره و بتونه به زندگی عادیش برگرده .

:/

گیر عجیبی داده به کار من ! میگه چرا نظم نداره !!

چشم به بیمار میگم هر موقع خواست ارست کنه اطلاع بده !!

والا . دیگه خسته شدم عاقا از الان بخواد انقدر اذیت کنه نمیشه که من اعصاب ندارم هرری عاقا خوش اومدی .

ناموسن وقتی فلانی میاد خونه ی ما انقدر روی اعصابه که خدا میدونه . دیوانه کننده رو مخه هااااا یه چیزی میگم یه چیزی میشنوی اصلا نمیدونم چرا اینجوریه .

یکسره حرف میزنه کاش حرف حسابی میزد چرت و پرت میگه .

مثلا کافیه تکون بخوری میگه وا چرا تکون خوردی مشکلی چیزی داری فلانی هم مشکل داشت بیسار شد .

احساس مزاحمت عمیقی میکنی وقتی هست . خدا نصیب کسی نکنه .

ربطی به بی اعصابیم نداره ها کلا تزش همینه ادم با حال خوب هم باشه میرینه به اعصابت .


#تخماتیکی_نباشیم

اسم ژامبون و سوسیس و کالباس میاد بالا میارم ! 

ولی عجیب هوس پیتزا کردم .

دیگه اینکه تا امروز ظهر چشمم به گوشی بود یه خبری ازش بشه تا اینکه فهمیدم این همه عن بازیشون به خاطر این بوده که حوصله ی منو نداشته !!!

مثلا فک کن شما ازدواج کردی ، بعد یهو همینجوری بی دلیل میزنه به سرت و قاطی میکنی جواب زنتو نمیدی و گور به گور میشی !

همینقدر تخمی !! 

این بچه بازیا و عن بازیا چیه ؟! بابا معلوم نیست سرپرستی یه بچه رو سپردن به من یا ازدواج کردم ! فازت چیه اخه ! 

:(

زنگ زدم بهش هزار بار ، ج نمیداد اخراش ریجکت میکرد و بعدش خاموش کرد گوشیشو .

زنگ زدم خونشون گفتم هشت کجاست ؟چی شده ؟ گوشیو بدید به هشت . گفت نیستش ولی دروغ میگفت .

خواب دیدم ... .

خواب دیدم دو تا اتاق بود .توی یه اتاق بودم و افتاده بودم به دست و پای یه مرد بلند بارونی پوش افتادم که اسلحه دستش بود و به فاصله ی یه متری یه سیبل وایساده بود .

اون سیبل مثل ساعت سریع میچرخید و من التماس میکردم شلیک نکنه .

مدام میرفتم توی اون یکی اتاق و به هشت سر میزدم و دوباره میومدم به دست و پای مرده میفتادم زار میزدم میگفتم تو رو خدا به من رحم کن و ‌... .

دوباره میرفتم پیش هشت ، هشت نشسته بود و خوشحال بود و داشت بازی میکرد . متوجه هیچی نبود .

زار میزدماااااا از ته دل ، به پاش افتاده بودم و اونم بی توجه بود اصلا منو نمیدید ، شلیک کرد .

خشکم زد همه چی برام تموم شده بود . تو شوک بودم ! نمیدونم برای هشت اتفاقی افتاد یا نه اصلا نفهمیدم چرا بهش التماس میکردم .

خدا به داد برسه .

خودم جان

نشستم کنار خودم ، پیش شومینه دست خودمو گرفتم و دارم خودمو دپ میکنم .

حس ششم قوی ای دارم ، وقتی قرار باشه اتفاق بدی بیفته اون روز دپم و این باعث شده وقتی یکم حالم گرفتس تلقین کنم به خودم قراره اتفاق بدی بیفته ، قرار اتفاق بدی بیفته ،... .

با این که میدونم چیزی قرار نیس اتفاقی بیفته .

خلاصه الان هم خستم هم دپ ! هم حس خود تلقین کنی دارم .


در

امروز انقدر دویدم پاهام از زانو به پایین لمسه .

انقدر رفتم و دویدم و این در و اون در زدم که خدا میدونه .

نشد .

مرجان من ۲

مرجان کنسل کرد ، دانشجوهاش چقدر ناراحتن .


پ.ن:


به ارایش چشم هاش گیر دادن .

روز اخر با هومن

امروز روز آخر با هومن رو گذروندیم و هومن از بخش خداحافظی کرد و رفت .

خوشم نمیاد خیلیا دورم باشن ! از ادمای یوبس خوشم نمیاد و واضح و راحت هم برخورد میکنم . بذار بگن بداخلاقه ! مگه خیلیای دیگه بداخلاق و عنق نیستن ؟! دارن کارشون رو هم میکنن .

حال نمیکنم با فلانی ! ناراحتم نیستم . این شکلیم ! وقتی قراره با یه حرف من به چس دونتون بربخوره بذار بخوره ! من شوهرت نیستم منتتو بکشم !!! برو واسه اون خودتو چس کن که نتیجه بگیری ! 

والا .