هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

غروبا

نزدیک غروب که میشه استرس میاد سراغم . از اونجایی که بشریت هر تفاوتی رو بیماری تلقی میکنه ، این اضطراب هم بیماری محسوب میشه که در بخش روان موقع غروب یه ارامبخش خفیفی میدن به طرف .

جدای از این مطلب ، خیلیا این بیرون خطرناک تر از کسایی هستن که در بخش روان بستری هستن .


سکسز

های بیبز :* (babes) چطورید ؟ 

عامو اینجا خیلی پرستارای بوجی موجی ای داره :)) خیلی جوگولن مخصوصا یه کیسای خیلی اپی نفرینی هستن خفن هاااا خفن :*

امسال من هرچی ساندویچی و غذا خوری دیدم باز بود مخصوصا چهار راه دولت ، ولی کسی توش نبود . (دقیقا توش)

نمیدونم ملت سر به راه شدن روزه میگیرن یا چی .

در ضمن روزه گرفتن اسم مستعار دستگاه گوارش خود را نگاییمه که خود به خود با این وضع گرونی همه سوق پیدا کردن به کمتر خوردن .

یاد اون یارو افتادم توی اخبار بیست و سی میگفت اگه مردم ندارن بخورن پس چرا چاقن :/ 

خلاصه که امید است چربیای سسکیتونو آب کنید :/ 

یکی از بچه هایی که ه رو از ب تشخیص نمیداد و من میشناختمش چقدر الان اوکی شده !! میدوئه میره واسه خودش کارا رو انجام میده و کسی رو جوش نمیده .

من دهنم باز مونده بود :)) 

گفتم این همونه ؟! این بشر رو به خاطر ضریب هوشی پایینش مسخره میکردن و خودشم نمیفهمید ! ولی کار نیکو کردن از پر کردن است . از کار نترسید و رفت جلو و اعتماد به نفس گرفت و الانم موفقه .

ان شاء الله که هممون موفق باشیم .

استرس

روزا دارن دونه دونه میگذرن تا شش خرداد .

پارگی

اورژانس به حد کون پارگی ای شلوغه :/ به غیر از قلبی و نفرو و تصادفی ، کلی ضعف و بیحالی میاد ! 

خب نمیتونید روزه بگیرید نگیرید .

حالم بده

مرسی بوجی موجی ها از احوال پرسیتون :* 

زندم فقط چند روزه تهوع و استفراغ و سرگیجه و سردرد گرفتم حالم اصلا خوب نیست :( 


وداع

خوبی بدی دیدید حلال کنید ، دارم میمیرم :))))

مهوع

به جیم زنگ زدم میگم کجایی ؟ میگه با علی بیرونم !!

میگم مگه با هیراد بهم زدی ؟ 

میگه نه !!

یه ساعت بعدش زنگ میزنه میگه هففففت علی خودش گفت بریم بیرون ، گفت دوس دخترش نیست .

لازم نیست بگم چه تهوع خاصی نسبت به جیم پیدا کردم :/ 

تخم چیز مهمی عست

وضعیت جوریه که تخم نمیکنم بهش زنگ بزنم وضعیت بسنجم !

تعلیق

دقت کردید من نصف زندگیم رو در تعلیق بودم ؟! حالت انتظار و تعلیق ؟ 

فوق العاده حس بدیه .

امیدوارم هیچوقت تجربش نکنید .

دیشب

دیروز که گفت باشه میام ، مامانم زنگ زد خانوادگی برای  افطاردعوتشون کرد . 

خانوادگی اومدن ، خودشون رفتن هشت نرفت .

دو ساعت حرف زد مثل همیشه منو مقصر کرد بعدشم پاشد رفت .

نه اتفاق عاشقانه ی شب جمعه ای افتاد نه هیچ چیز دیگه .

خیلیم سنگین بود .

  همین ! 

الانم نه معلومه قهره نه معلومه آشتیه .


پ.ن: 

مرسی از عزیزان بی شوووری که حدس های شب جمعه ای زده بودن :))