هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

روان

اخیرا یاد خاطرات ازاردهنده ای میفتم . 

نبود لویی باعث میشه فکر  کنم ، گاهی سردرد میگیرم دلم میخواد سرمو بکنم و بندازم یه طرف دیگه و از شرش راحت شم .

نمیخوام حتی یه لحظه یاد هشت بیفتم .

چند وقت پیش ها کلی زور زدم چهره و اسم خواهرشو یادم بیاد !

رفتم سراغ برنامه نویسی و سعی کردم ذهنمو ازاد کنم اما نشد .

یکم کتاب خوندم از عباسِ معروفیِ جان ، یکم فیلم دیدم .

والا فیلمم دیگه نمیشه دید ! هر دو دقیقه یه صحنه داره :| هر بار یه فیلمو تموم میکنم ناراحت میشم . 

دلم میگیره ! موقعی که با هشت بودم فیلما نصفه می موند و هیچ فیلمی به خاطر این صحنه ها تموم نمیشد .

از این موضوع احساس ناراحتی شایدم شکست میکنم .

چند وقت پیشا یه فیلم از ملیسا مک کارتی دیدم the life of the party .

اون زنی که زندگی ملیسا رو بهم زده برمیگرده و بهش میگه من قراره با شوهرت خوشبخت بشم .

ملیسا هم هیچی نمیگه . 

این فیلم مثه یه انگیزه برای من بود ، ولی خب ! زندگی من با ملیسا خیلی فرق داره .

بودن لویی مثل کلونازپام برای من بود ، تا وقتی لویی بود سراغ فیلم دیدن نمیرفتم ، سراغ هیچ کار مشترکی که من و هشت میکردیم نمیرفتم .

الان از بلایی که داره سرم میاد مطلعم و کاری نمیکنم .

بیشتر دلم میخواد دیگه جلوی خودمو نگیرم ، بزنم بیرون و عفت عمومی رو لکه دار کنم :)) 

بی قید و بند باشم ، ز غوغای جهان فارغ ! خوش بگذرونم تا نیمه های شب مست کنم و وسط یه پارتی باشم .

هیچ شرط و شروط و خط قرمزی برای خودم نذارم همه رو خط بزنم. حیف از تزریق ژل و گونه خوشم نمیاد وگرنه اینکارارو هم میکردم . لویی خوشش نمیومد ! حتی از ارایشم خوشش نمیومد میگفت پوستت خراب میشه .

چقدر خوبه یکی نگران ادم باشه .

وقتی فردی در افسردگی متوسط تا شدید فرو میره امکان سر زدن هر کاری ازش انتظار میره بیشترین خطر آسیب به خود "خودکشی" یا دیگران "دگر کشی" است .

اسکیزوفرنی یا شیزوفرنی قله ی تمام بیماری های روانِ .

یه سری از جملات کتاب روانمه .

دیگه نمیخوام خط قرمزی داشته باشم ، مگه چند بار زندم !

نظرات 8 + ارسال نظر

شیطون بلا داری چی کار میکنی؟؟

اوه اوه ببین کی اومده سلاملکم ، چطوری ترا ؟
نفس میکشم :)

Va hid 1397/05/19 ساعت 00:12 http://pitek.blog.ir

سلام
میدونم حالتون خوب نیست ولی امیدوارم حالتون خوب بشه!!
یه معتادی که داره ترک میکنه موقع درد و خماری میرسه همین التماس های شما رو میکنه که میخواد دوباره نشه بشه و از ترک پشیمون شده!! و دوباره روز از نو روزی از نو!!
شما هم انگاری فشار این دوران داره به شما غلبه می کنه و دوباره بر میگردید به شرایط قبل !!
گیرم این خط قرمزا رو برداشتید !! ولی این سرخوشی ها هم موقتی میشه !!! و بعد میرسید این منم که دارم این کارو میکنم !! و حالتی بدتر از حالت الانتون دوباره بهتون دست میده !! یه جور دور باطله ادامه پیدا می کنه!!!
زندگی خودتونه حق انتخاب با شماست!! ولی احیانا تحصیلات عالیه دارید پس اهل حساب و کتاب هستید!! خیلی ها این مسیر رو رفتن و کارشون بهتر نشد بدتر شد!!!
وضع فعلیتون خوب نیست میدونم غم دارید و... ولی بدترش نکنید !!!
شما از نظر روحی در حال حاضر در عذابید ولی بدترش نکنید!!
توی این جامعه کسی برای خوب بودن شما یاریتون نمی کنه!! چون خیلی ها ناکام بودن و پر از مشکل اگه مسیر نادرستی انتخاب کنید با دل و جان همراهیتون می کنند!!
یعنی دشمنان دوست نما!!
خانم ۷ !! منطقی باشید!! شما پزشکید !! خانواده اصیل دارید !! جایگاه اجتماعی دارید!! با تصمیم اشتباه همه اینها رو خراب نکنید !!! نباید به خاطر یه طلاق تمام شو بزنید خراب کنید !!
قوی باشید!!!
دنیا که به اخر نرسیده!!
الان که حالتون رو می بیننم قطعا میگم اشتباه محضه که با لویی یا هر پسر دیگه وارد رابطه عاطفی بشید چون در وضعیت حاد وابستگی روحی به سر می برید به طوریکه حتی یه معتاد و بی سر و پا هم بهتون محبت کنه بهش پناه می برید!! و ممکنه انتخاب های عجیبی کنید!!
حس می کنم در خانواده تون همه توی لاک خودشونن و کسی حال همدیگه رو خوب نمی کنه !!

خانم دکتر من یه خواننده معمولی وبتون هستم و مثل بقیه نظرمو درست یا غلط میگم
ولی مواظب باشید !!
امیدوارم حال خوب سراغتون بیاد!!

سمیه 1397/05/19 ساعت 10:29

الان دیگه لویی هم نیست؟ رفته؟

اره دیگه

شاهان 1397/05/19 ساعت 19:48

من چقد حال این روزاتو درک می کنم!! هیچ وقت فک نمیکردم ب این حال بیفتم.اره دختر جون،زندگی عجیب تر از اونیه ک فکرشو میکنی
بیخیالی طی کن تموم شه بره

هعی :(

. 1397/05/20 ساعت 09:29 http://fidgety.blogsky.com

اره مگه چقدر زنده ایم؟
ولی ادم این حرف بودن هم مهمه .چون منی که همیشه بعدش ب.گا میرم سعی میکنم این سوال رو از خودم نپرسم شاید کمتر ب.گا برم

من دائم الگام داداچ

پریسا 1397/05/20 ساعت 09:33 http://roga2.blog.ir

تجاوزه رمزی؟ رمز واسه خودته یا میتونیم بخونیم؟
در ضمن چی شد لویی رفت.
من نیستم توام نیستی ها. بعدنگی زدی به برق

نه بابا خودیه . یه سری خاطره تلخه که خواستم تخلیه شم . مال دوران هشت .
عامو من که هستم تو نیستی .

. 1397/05/20 ساعت 09:37 http://fidgety.blogsky.com

بعد نظر دادن برای این پستت به پست که در مورد دوست دخترای پسر یک و نودی بود رسیدم اونجا نمیشد نظر داد بسته بودیش برا همین اینجا میگم
بی قید و بندی یکی از مولفه هاش "خودمو عشق است "هست.نمیشه عشق و حال کرد و حس و احساس دیگرون رو به خودت ارجح نگه داشت پس برای اینکه به قولت : "مثه این پسره کژکش نباشیم" نمیتونیم بی قید باشیم
بی قیدی خوب نیست ولی عشق و حال شاید
اسماعیلی این قسمت : پندر واندرز

کژکش نباشیم خیلی معقوله ی مهمیِ .
در هر صورت ادم تجربه کردن رو دوس داره و اینجور وقت هاس که باید اجتناب کنه و حواسش بیشتر به خودش باشه که متاسفانه حالیم نیست .

تیلوتیلو 1397/05/20 ساعت 09:47

ولی همیشه خط قرمزها هستند
چه بخوایم چه نخوایم
لویی باید میرفت؟ یا میشد که بمونه؟

میشه شکستشون .
تصمیم گرفتم ، صحبت کردیم و گفتم شرایطم جوری نیست رابطه ای رو جدی بگیرم .
رفت .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد