هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

بی حالی

بچه ها از ماهی بکشید بیرون :)) من ماهی رو خیلی دوس داشتم اتفاقا و دارم.اخرین پیامی که ازش گرفتم این بود داره میره وبش رو بسته و هرگونه پیامی از سمتش جعلیه.


دیشب بیرون سرد خیلی. فک کنم سرماخوردم :(

در مصرف گاز صرفه جویی کنید

بوس اثر نمیکند گاز مگر اثر کند

نون تو خون

اینایی که الان طرف ظلم وایسادن، صحنه ی کربلا هم بود طرف یزید می ایستادن.

بی شرفی که فرق نداره کی باشه، پول و ساندیس بدن هر حا شد همونجا وایمیستن.

گربه شرک

دیشب پریشب پست گذاشتم با عنوان "کالا" و سیلی از کامنت ها روانه شد تو رو خدا تو یکی گوه نخور :)))

یه پسره کامنت گذاشته تو رو خدا تو یکی گووووه نخور که هروقت کارت گیر میکنه میای چشاتو گرد میکنی و اشک تو چشات جمع میشه و مثه گربه شرک مظلوم نمایی میکنی :)))))))

از همینجا اعلام میکنم گوه خوردم :))) دقیقا همینه که میگه :))) پرروو بازیم سرجاشه مظلوم نماییم هم همینطور

پروف مشکی

چقدر سرده بیرون.

لباس بافت هم میپوشی جوابگو نیست.

اومدم چند تا یخ بردارم بندازم تو لیوانم، چندشم شد.حالم از یخ بهم میخوره.از رنگین کمونم بدم میاد.از چوب و قایق چوبی و هر چیز چوبی که رو اب وایسه.

اولین بار که ویدیو رو دیدم و دیدم داره با دستش اون چیز چوبی رو میچرخونه یاد اسیاب بادی افتادم که میچرخه. همش‌تصویر اسیاب بادی چوبی میاد تو ذهنم.


دو روز پر استرس و خیلی بدی رو گذروندم.

چهارساعت خوابیده بودم و صبح با داد و بیداد بیدار شدم و تا شب تپش قلب و اضطزاب خفه م کرد. 

دم دمای غروب قرص خوردم به جنون دچار نشم.

باز شبش نخوابیدم.


الانم از ترکیب‌حس های زیاد دچار بی حسیم.

اخمقای کصشر

وقتی نمیتونید یه گوهی‌بخورید نخورید، چرا الکی میگید میتونید انجام بدید و بعدش گند میزنید و ابروی ادمو میبرید؟

کالا

همیشه از اینکه زن رو به چشم کالا میبینن بدم میومده

از اینکه جوری از خوشگلی و اندامش تعریف میکنن که اب از لب و لوچه‌شون اویزون میشه چندشم میشده 

از اینکه زن میبینن هول میشن دست و پاشون رو گم میکنن و با عقلشونو میدن دست کیرشون حالم بهم میخورده 

میدونید بدتر از همه چی بوده و هست؟ اینکه وقتی این اتفاق ها میفتاده ما زن ها خودمون رو مقصر میدونستیم.همیشه و درهمه حالت ها!

زشت بودیم ریش و سیبیل داشتیم، دستمالی میکردن

با مانتو اپل و مقنعه از دبیرستان تا خونه میرفتی تیکه بارونت میکردن

یه ذره کفشت پاشنه داشت و رژت پررنگ بود فاحشه بودی

بکارت هم که 

در همه ی حالت ها احساس گناهش مال ما بود، همیشه ما مقصر بودیم.

شده بودیم آیدا تو کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی!

هرکاری میخواستیم بکنیم باید تو پستو میکردیم.


حالا از اون طرف هم نگاه کنی جزادم فضایی ساختن از پسر ها چیز دیگه ای نبود.




بو

انقدر کتاب کتاب کردم که :)) داشتم میومدم خوردم به یه میز بزرگ پر از کتاب و با نوشته ی پنجاه درصد تخفیف

و از اونجایی که مستحضرید کتاب قیمت خون منو شماست الان، خیلی ریز و سوسکی از تحریم در اومدم و چند تا خریدم.

به بزرگی‌خودتون ببخشید دیگه پیش این اقای نویسنده/مترجم/ویراستار بودم بوی کتاب بهم خورده بود و هوس کرده بودم نتونستم جلوی خودمو بگیرم.



پ.ن:

به نحوه ی حفاظت و نگهداریش احترام میذارم و بسیار هم برام قابل احترامه. جلوی کتابخونه ش وایسادم یکی از کتاب هاش خیلی چشمم رو گرفت ازش پرسیدم این همون کتاب فلانه؟ گفت اره. چند تا سوال در موردش پرسیدم و گفت خب برش دار خودت ببین

دیگه دلش سوخت برام :)) 

این کتاب چند جلدیه، اون زمان که من دانشجو بودم نزدیک یه تومن بود، خیلی گرون محسوب میشد و من حتی سمتش هم نرفتم.



پ.ن۲:

کتاب ها رو که میخواستم بخرم فروشنده یه دختر جوون و به احتمال زیاد دانشجو بود، داشت پیتزا میخورد و دست میزد به کتاب ها.

چند تا کتاب انتخاب کردم و ایشون برشون داشت و چند دقیقه ای توی دستش نگهشون داشته بود تا حساب کنه، اه اه کتابام بوی غذا و بوی گند پنیر گرفت.

 گفتم میتونم عوضشون کنم؟ گفت بله حتما. منم از همون کتاب ها یکی دیگشون رو برداشتم.

دیگه از این به بعد فقط با دستکش :)))



پ.ن۳:

چند نفرو در فضای مجازی اسمشو نبر پاره کردم، متاسفانه اون پسره هم جزوشون بود و اخرش گفت چرا انقدر عصبی هستی یکم استراحت کن  :*

خشمم فرو خورده شد.



***کامنت هاتون خیلی برام ارزشمنده، با همین کامنت هاست که  باهاتون ارتباط میگیرم و قربون صدقتون میرم :* تنتون سالم سرتون سلامت :*


تنها اهل قلم نیست؛ اهل شرف هم هست

وسواسی که برای برداشتن و ورق ردن کتاب ها داره بی نظیره. دست هاش رو میشوره و خشک میکنه، دستکش سفید نخی میپوشه و کتابی که میخواد رو برمیداره و ورق میزنه. (نمیدونم چرا با دیدن و توصیف این صحنه یاد خدمتکار مرد خونه ی دوست پولدار هایدی افتادم :))))

میگه چربی نوک انگشت برای اوراق مخربه (کتاب نفیس و قدیمی هم داره)

سراسر کسشره این پسر :))))

خب در هر صورت هرجور که اون بخواد من رفتار میکنم و بهش احترام میذارم.

چند تا کتاب خیلی قدیمی هم داشت، برگه های زرد شده و بعضا قهوه ای، جدا شده و داغون عملا صحافی میخواست، ولع خیلی زیادی داشتم برای ورق زدنش :)) ترسیدم پرتم کنه بیرون :))

روز اول که اینحا بودم خیلی جدی راجع به قانون "دست زدن ممنوع" و حساسیتش به کتاب هاشو برام توضیح داد و از اون به بعد با فاصله یک متری فقط نگاه میکنم و حسرت میخورم 

عاشقش میشید انقدر که همه چیز رو ساده میکنه، جمله ها رو، کتاب ها رو،حرف زدن رو، زندگی رو !

در مورد چند روز بدی که داشت گفت، به خاطر چیزی که نوشته بود و توبیخ شده بود.

ازش عذر خواستم که به بی تخمی محکومش کرده بودم، گفت بی راه هم نگفته بودم و حداقل همین که با احمد زید آبادی توی یه گروه نیست خوشحاله.



پ.ن:

حیف...پوستش خیلی قشنگه.


پ.ن2:

اگه از ویرگول و علامت تعجب و نقطه به جای خودش استفاده نکنید حالشو بهم میزنه، بکیرم.

برو ریدم پس سرت

ابراروان تحریم شده کون خرزشیا چه بد سوخته :)))