هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

پناه

هشت زنگ زده میگه انقدر دلم برات تنگ شده .

خدا میدونه چقدر خودمو کنترل کردم گریم نگیره :( امروز من خیلی احتیاج داشتم به بغل شدن ، دوست داشته شدن :(

دوس داشتم پناه ببرم بغلش :( 

صبح خوب

صبح طرفای ساعت شش  از خواب بیدار میشم ، هوای اتاق تقریبا تاریکه . پشتمو میکنم بهش خم میشم شلوارمو از روی زمین بردارم بپوشم که یه دفعه با صدای گرفتش میگه جوووووون کجا کجا ؟! :)) میگم میرم صبحانه درست کنم میگه نه صبحانه نمیخوام یکم دیگه بغلم بخواب . 

***سانسور***

میگم این خواب بود دیگه ؟! میگه من گفتم خواب تو چرا گول خوردی ؟! میشه همیشه من بگم خواب و تو گول بخوری ؟ میگم آره ! بغلم میکنه .

مگه روز قشنگ تر از اینم میتونه شروع میشه ؟!