نمیدونم در مورد من شنیده یا نه ، اما خبر رسیده از عکس های پروفایلش که پره از دلتنگی برای من !
و من اینجا غرق در دوست داشته شدن یک نفر دیگم و چقدر از خدا ممنونم برای این موهبت .
پ.ن:
از بیمارستان اومدم خونه و یکم خودمو با لیمو و روغن زیتون و قرص سرِپا کردم و کمی که حالم بهتر شد احساس خستگی شدیدی کردم به طوری که نزدیک بود نرسیده به تختم خوابم ببره ، صدای زنگ گوشیم و صدای در رو میشنیدم اما اصلا نمیتونستم بلند شم ، مامانم اومد و گفت که جلوی در منتظر من وایساده !
اومد بالا و تشخیص داد لوس بودن خونم افت کرده و یکم لوسم کرد و گفت حاضر شم و همراهش برم .
و این شد که الان روی تختش ولو شدم و داره به اصرار برام آب پرتقال میگیره !
فقط مشکلی که هست اینه که گرسنم شده :)) روم نمیشه بهش بگم :)) خدا کنه همراه اون اب پرتقال از اون کوکی های خوشمزشم بیاره :))
ب.ر.ن:
ایییینجاااا رو نگااااه !! عدد مقدس پستموووو :)) هشتادو پنجمین پستمو گذاشتم :))