هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

شکلات فندقی

امروز رفتم و به مادربزرگم یه سری زدم مامانم میگفت حالش خوب نیست .

من فک میکردم الان رفته توی اتاقش و خوابیده روی تختش و کیسه ی اب گرم گذاشته روی سرش !! 

ولی رفتم و در رو باز کرد و چای دم کرد و میوه و چیزکیک اورد .

کنار هم میوه و چیزکیک و چای خوردیم و دو ساعتی خوش بودیم ^_^

ازش خواستم مراقب خودش باشه یه شکلات فندقی از شکلات خوری کریستال روی میزش برداشتم و اومدم :)

دلم برای مادربزرگم تنگولیده :(

کاش میشد ببینمش... .

یه بار بهم گفت یه موقعی میرسه که خیلی دلت برام تنگ میشه و دوس داری منو ببینی ولی دیگه خیلی دیر شده :(

از غصه اینجوری گفت ... از نبودنم... .

پ.ن:

کاش دانشمندا به جای این چرت و پرتا یه محلول درست میکردن که پدر و مادربزرگا جاودانه میشدن .

البته اون خوباشون نه اون سلیطه هاشون :/ 

یه مادربزرگ دارم فسیله :/ انقدر سلیطس که نگو 


#سلیطه_نباشیم