گریه نکردم ، بی قراری نکردم ، قهر نکردم ، فحش ندادم ، فقط قبول کردم... .
واقعا برام عجیبه ! فکر میکردم کلی گریه کنم زندگی برام تیره و تار شه و نتونم ادامه بدم . ولی دیدم نه...خیلی آروم نشستم مثل یه آدم شکست خورده که دیگه چیزی برای از دست دادن نداره .
قبول کردم و از تلاش کردن دست کشیدم... .
میخوام چیکار کنم ؟!
شاید نباید حال خودمو شیر کنم... .
نمیدونم.
تا حالا شده یه چیزی رو از دست بدید و انقدر بی تفاوت باشید که حال گریه کردن و این لوس بازی ها رو نداشته باشید ؟!
یه چیزی مثل خستگی ؟!
روانی!!!
سلام آره شده من الان تو همین حالتم. دیشب همسرم!!! که ۱هفتس دنبال بهونس چون هم بچه دار نمیشم و هم تازه فهمیدیم آندومترم ۱۶ هست و باید کورتاژتشخیصی بشم بهونه ی مسخرشو پیداکرد و تمام دق و دلیشوبا زخم زبوناش و ۲تا چک آبدار بهم زد. انقدر محکم زد که گوشه لبم کلی بادکرده و کبودشده و من بیشعور همش خداخدا میکنم تا یکشنبه خوبشه تا مامان بیچارم توبیمارستان نفهمه ازش کتک خوردم. من الان حالتومیفهمم گیج و مسخ شدم ای خدا چقدر دلم گرفته
آره شده روزی که طلاق گرفتم....برخلاف تصور همه آنقدر گریه نکردم تا بمیرم فقط قبول کردم
اره واقعا...داشتم..از خستگی حتی ناله هم حس نبوده...یا چسناله یا فکر رکدن یا...
هر کی گفته گفته دوران عقد شیرینه غلط کرده
هفت عزیز برات لحظه لحظه آرامش آرزو میکنم
چی رو قبول کردی دختر خوب؟ بگو لااقل بتونیم یه چیزی برا همدردی هم شده بگیم
من از دلشوره دارم میمیرم. فقط بیا و بگو تو و هشت کات نکردین و همچنان زن و شوهرید.
برات خیلی دعا کردم.
این مال وقتیه که قبلا بدترشو حس کردی مثل من که بعد مرگ پسرم هیچ چی ناراحتم نمیکنه
اره شده
انگار آدم یهو کم میاره... خالی میشه