هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

حرف بزن !

احساس مبهمی دارم انگار تلفیق سردرگمی و دلتنگی و خشم و حال ناخوشه ! احساسی که نمیتونم بیانش کنم . 

یادم افتاد اینجا رو ساختم که بنویسم و فضای باز ذهنم رو بزرگ و بزرگتر کنم .

از وقتی وب قبلیم رو پاک کردم انگار هویت خودم رو هم باهاش دلیت کردم . هیچ نظری در مورد اینکه چی هستم و کی هستم ندارم , هیچ ایده ای ندارم .

اخلاق های مزخرف خودم رو میشناسم و بعد از هر بار بروزشون از خودم منزجر میشم اما توانایی مهار اونا رو ندارم .

شخصیت نامتعادل و بی ثباتم رو نمیدونم چطور تثبیت کنم .

خودم رو پازل بهم ریخته ای میبینم که فقط نشستم و دارم نگاش میکنم و برای ساختش تلاشی نمیکنم .

کار یا زندگی شخصیم موفقیتی ندارم .

در ارتباط برقرار کردن با دیگران دچار مشکلم و در عین جال تلاشی هم برای درست شدنش نمیکنم .

کاش میتونستم بلند فریاد بزنم "شات آپ" تا سکوت کر کننده ای همه جا رو بگیره .

خاص

لباس تنم میکنم گرمم میشه ، درمیارم سردم میشه :/ 

یه عدم تعادل خاصی دارم .

سردرد

خیلی سرم درد میکنه عامو 

امان از دنیا

دارم با ناراحتی غذا میخورم ...ناراحت و غمگین و تنها :( 


ریق حیا ! برادرم نگاهت...

خواستم پست بذارم و یکم غر بزنم ، اخرش خودمو یافتم که کوالاوارانه بالشتمو بغل کردم و زیر لحاف لیمویی خوشگلم مچاله شدم .


پ.ن:

حوصله غر زدن نداشتم . زنهار بدم میاد از خودم . از شما ها . از اینجا . از اطرافم . از اطرافیانم . از گیردادن های مزخرف . آه که کاش ریق حیا رو سر کشیده بودیم جملگی ! 


قشر چیز

یکی یه چیز بی ادبانه ای گفت که بهش ایمان اوردم و میخوام مودبانشو بگم ! ینی جمله یه جوریه که از من بعیده همچین عقیده ای داشته باشم !

دختری که بالای سی سالشه و ازدواج نکرده ، کسخل میشه .

ینی من بهتون بگم چقدر پرستار عقده ای با سن های بالا دیدم که فتنه درست میکنن و خاله زنکن و زیراب زن ! 

الان جلوی همکارش ازش تعریف میکنه فردا میره زیرابشو میزنه .

نمیدونم ازدواج نکردن رو سرخوردگی میدونه ، بدبختی میدونه ، چی میدونه که انقدر عقده ای میشه .

بگایی

دیروز سیستم برادرم دچار مشکل بود و منم از مدت ها پیش نقشه کشیده بودم که براش ویندوز ده نصب کنم . (ویندوز خودش هفته ) هیچوقت زیربار نمیرفت و میگفت خوشش نمیاد از ویندوز ده .

خلاصه دیروز من شروع کردم به ویندوز ده نصب کردن .

بعدشم شیفت داشتم و بقیشو سپردم به برادرم .

بهش زنگ زدم و پرسیدم چی شد ؟! گفت سیستمش دیگه بالا نمیاد .

خیلی ناراحت شدم . بیچاره همش میگفت نمیخواد محیا همین خوبه .

حالا خوب شد موقع نصب ویندوز به حرفش گوش دادم و درایو و پوشه های کاریش‌ رو ریموو نکردم .

خلاصه که با اون حجم از برنامه ها و اپلیکیشن هایی که داشت هیچ سیستم دیگه ای به دردش نمیخوره . خدا رو شکر یه بک اپ داشت ازش وگرنه دیگه نمیتونستم سرمو بلند کنم .




دِین

دوس پسر سابقم بود که گفتم بهش سه و خورده ای پول قرض داده بودم ؟! 

اس داده که برگرد و فلان و بهمان ! بعد از این همه وقت ! 

میخوام بهش اس بدم شما بیا بدهیتو صاف کن زیر دین بقیه نباشی دلتنگیت پیشکش .

من و آمبولی

دیروز آمبولی ریه اومد و بهم گفت خانم محیا برات شکلات اوردم :) هرچند به پای شکلات های شما نمیرسه . ( من معروفم به کیت کت ! ) 

گفتم مرسی متشکرم و دقیقا میدونستم که اگر بگیرم فردا باید به حراست جوابگو باشم .

یه پسره نخاله ای هست که مثه شپشه ! دقیقا شاهد مکالمه ی من و آمبولی ریه بود , فوری اومد جلو و گفت بدش به من بدش به من و به هزار ضرب و زور شکلات رو از دستش گرفت و گفت بخدا قندم افتاده .

در وصف حال این شپش باید بگم حالم ازش بهم میخوره . یه ذره پرستیژ و شعور در وجود این بشر نیست . دائما مشغول تعریف از خودشه و من حتی نمیتونم نفرتم رو ازش پنهان کنم .

حتی یه ذره به سر و وضع خودش نمیرسه . 

دیروز یه دختر تو کون نرو شده بودم و دائما داشتم خودمو میگرفتم که این بشر سمت من نیاد .

آخرش هم از روی حسادتش یه داستانی برای من و امبولی ریه درست میکنه .


جعبه باروری

یه فیلم مزخرف دیدم که ژانر ترسناک بود . تقریبا تمام سکانس ها قابل حدس بود .

بیمزه شروع شد و یه هیجان سردرگم کوتاهی بهش داد و خیلی بیمزه تموم شد .

دقیقا به هم ور کاری بود .

اصلا نمیدونس دنبال چیه ؟! چی میخواد بشه ؟! چطور باید به داستان شکل بده ؟! همینجوری شروعش کرد و هیجانی که داشت بهش میداد رو نصفه کاره رها کرد و فیلم تموم شد .

من که مدام دستم روی کیبورد بود و میزدم بره جلو :/