امروز یه حال و هوای دیگه ای داره . اصلا معلومه جنس غمش فرق میکنه .
چرا دست از روشن فکری های الکی برنمیداریم ؟! فکر میکنیم اگر این ایام و روزها خاص نبود این همه سال یاد و خاطرش زنده می موند ؟!
این هفته خیلی شلوغم جوری که وقت خالی ندارم اما حوصله ای هم برای انجام دادم کارهام ندارم :(
نمیدونم کی قراره لحظات زندگیم پر از رنگ های شاد و خال خالی بشه
میگه دلم قیمه نذری میخواد :)
میگم چی شد ؟! تا دیروز که همه اونایی که نذری میگرفتن گدا گشنه بودن ؟!
میگه نگفتم که خودم برم بگیرم مامان بره بگیره :))
میگم اخ اخ اخ مخصوصا اگه ته دیگم داشته باشه .
میگه مال خودمه به تو نمیدم خودت برو نذری بگیر :))
نمیدونم چرا از وقتی اینجا مینویسم اوضاع زندگیم بهم میریزه !
بعد که یه مدتی وب رو غیرفعال کرده بودم همه چیز به حالت عادی برگشته بود ! نمیدونم اتفاقیه یا واقعا ارتباط خاصی بین نوشتن اینجا و انرژی های بد زندگیم هست !!
دارم مثل بارون زمین میخورم
سطح استرس و اضطرابم بالاس بدون علت یا محرک خارجی
صبح های زود و غروب ها اینجوری میشم .
حس خوبی نیست... .
شنیدین میگن فلانی سر زا رفت ؟!
دختر عموی من سر زا رفت ! دکتر بار اولش نبوده اینجوری کسی رو میکشته .
خیلی سوال میپرسیدن و راهنمایی میخواستن چیکار کنیم فلان کنیم که پروانه پزشکیشو باطل کنیم ! نمیشه دوستان ! نمیشه عزیزان !
شما با دکتر دادگاه هم برید بلایی سر دکتر نمیاد .
صاف میشینه و میگه پولشو میدم ! دیه ش چقدر میشه ؟ میدم.
متاسفانه زیادن از این دکتر های بی اخلاق که جامعه ی پزشکی رو خراب کردن
نمیدونم قبلا گفتم یا نه ، من عاشق بهار و تابستونم به خاطر روزای بلندش و لباسای تابستونی و تعطیلاتش و میوه های خوشمزش .
امسال انقدر بهم سخت و بد گذشت که از اومدن پاییز خوشحال بودم و لحظه شماری میکردم .
من همیشه از اینکه بقیه دخالت میکنن در مال و منال بقیه خوشم نمیومده .