دلم برای خودمون سوخت ... .
هرموقع مناسبت خاصی باشه مادر بزرگم (مامان مامانم) دعوت میکنه دایی ها و خاله ها جمع میشیم اونجا .
شوهر خالم یه بی احترامی ای کرد به ما و به همین خاطر وقتی همه جمع میشن اونجا ، ما نمیریم .
چند وقت پیش ها مامانم به مادر بزرگم گفت که ما امشب میایم خونتون و خاله و شوهر خاله به خاطر ما نیومدن خونه ی مادربزرگم .
بعد مادربزرگم چون خالم اون شب نتونسته بود بیاد به جاش پنجشنبه دعوتش کرده بوده !! خالمم با کلی منت قبول کرده .
با اینکه تمام این سال ها وقتی ما هیچ مهمونی ای از طرف مادربزرگم دعوت نداشتیم هیچوقت هیچوقت هیچوقت بهمون نگفت به جاش فلان روز بیاید اونجا... .
مامان من فرزند ارشد و اگر قرار باشه از بینشون فقط یک نفر در مهمانی ها حضور داشته باشه مامان منه .
کاش میشد کلا قطع رابطه کنیم باهاشون .
وقتی هم عاشق بچه های اون خالم هستن هم کلا دلشون تاپ تاپ میزنه برای اونا خب اوکی ! ما مونده یه لقمه شام و ناهار شما نیستیم که ! خدا رو صد هزار مرتبه شکر وضعمون از تمام شما و فک و فامیلتونم بهتره ! اوکی بچسبید به همون .
خیلی این تفکرت سخیفه و بد عاقبت.
درکت میکنم
حرص الکی نخور
از این مدل رفتارها اینقدر زیاد اطرافم وجود داره
و اینقدر این رفتار را از مادربرزگم دیدم که برام کاملا آشناست