نشستم کنار هشت یه پیج خوراکی های خوشمزه هست ، با هم میبینیم و دلمون آب میشه .
دلم پیتزا میخواد ولی این چند روز مدام غذای بیرون بوده و دیگه کم کم داره دلم برای معدم میسوزه :))
مامان هشت رفتن یه فرش خریدن ترکیبی از سفید ، سبز و گردویی . قشنگه ، مبارکشون باشه . فقط هشت یه لیوان شربت ریخت رو فرش :))
دو شب پیش از سرای ایرانی براشون اوردن :))
الان میگن این عروس پا قدم نداشت برامون :))
هشت میگه کی خونمون حاضر میشه بریم خونمون ؟!
یه بار قبل ها گفت دوس دارم وقتی کلید رو میچرخونم توی قفل و در رو باز میکنم یکی منتظرم باشه بغلم کنه .
دوباره این حرفو تکرار کرد و گفت بعد من بیام و تو شیفت باشی و چراغ های خونه خاموش باشه ؟!
هشت عزیزم ! باید رید توی اون کاری که تو بیای خونه و من نباشم !
منم گفتم خب عزیزم برو خونه ی مامانت :)) والا :))