دوس دارم برم به هشت بگم ، هشت بیا از اینجا بریم... .
ولی نمیشه هشت همه ی کارش و خانوادش اینجان . خانواده ی کوچولو و صمیمی .
نمیخوام خانوادشو از هم بپاشونم . الانم بخوای حساب کنی ننه بابا نداره . رفتن شمال .
ولی خب نمیخوام من عامل باشم . ولی خب بارها شده همینجوری روی هوا گفتیم و رد شدیم . هر دومون میدونیم نمیشه .