کلی حرف دارم بزنم اما وقتی صفحه رو باز میکنم دلم نمیخواد بنویسمشون... . یادم میره یعنی .
منم مثل هشت خیلی تنهام .
مشکلم اینه زیادی به هشت وابستم .
همه چیز عادی بود .
نه عادی عادی ! منظورم اینه من همش منتشو میکشیدم اونم انگار حوصله نداشت و بی میل بود .
انگار خوشحال شد یه بهانه پیدا شد .
این جنجالی که راه انداخته ربطی به من نداره .
یه چیزی فهمیده که مربوط به پدر و مادرمه .
اون و مامان و بابام باید برن مشاوره .
برم مشاوره چی بگم !! بگم منو نمیخواد ؟! اونم راهکار بده هشت منو دوست داشته باشه ؟! مگه آویزونم ؟! به تخمم که نمیخواد ! من خوشم نمیاد کسی رو به زور نگه دارم. میخواد بره بره .
من بس که بهش وابسته بودم وقتی دعوا شد( من و اون مشکلی نداشتیم مشکل خونواده هامون بودن، ما چند سال بود زیر ی سقف بودیم) من آویزون بازی درآوردم داشتم میمردم اون بدتر دور شد و شاخ شد واسم ، دمت گرم که به تخمت نیست شیرزنی...
واقعا به خاطر پدرو مادرت نمیخواد ادامه بده؟!! ینی اگر نمیفهمید ادامه میداد دیگه..
ینی چی اخه؟؟ تو به این خوبی و خانومی، این همه وقت باهم بودین، همه اونارو میخواد کنار بزاره به خاطر چیزی که فهمیده؟ انقدر مهمه؟!
اگه جاتون عوض میشد و تو اون مسعله رو درباره پدرو مادرش میفهمیدی چیکار میکردی؟
هاهاهاها
پس قاعدتا نباید خیلی مهم باشه..این چند روز تماس نداشتین؟ خانوادش زنگ نزدن؟
اه..اه..قشنگ حرص میخورم.
باور کن نمیدونم چی بهت بگم که حالت خوب بشه؟
کاش بی عقلی نکنه..حیفه تورو از دست بده، واقعاحیفه.
نه بابا..هیچ زنی اینجوری باهاش زندگی نمیکنه اگه ادم حسابی باشه..
بالاخره هم تو خانواده داری هم اون، میشینن حرف میزنن و حلش میکنید انشالا..
توکلت به خدا باشه دختر..قطعا برات خیر پیش میاره
نه عزیز من. که کمکت کنه قضیه رو مدیریت کنی. انتظار ندارم بهت بگه با شیر پاهای هشت رو ماساژ بدی! ولی بهت کمک میکنه بفهمی چی شد که به اینجا رسید و قضیه رو هضم کنی.
بدون چشمای روشن تو؟ ها؟!
خبری ازش هست یا نه؟ همینطور که غیبش نزده بوووق خان؟ ببخشید حرصم میاد تو دلم بهش فحش میدم!