هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

شرایط نحس

واقعا هیچ حرفی ندارم بزنم .

از شرایطم ناراحتم . 

از این وضع... .

دلم میخواد یه اتفاق خوبی بیفته :( 

یه معجزه ای چیزی :( 


هفت غمگین

شدیدا بی حوصله و غمگینم :( 

بیرون هم تمایلی نداشتم برم :(

خدایا چرا در برابر نجات دادن من مقاومت میکنی ؟ :(

علیمی ، عظیمی ، عادلی ، اما باز هم نشستی و نگاه میکنی :(

نمیدونم جون دادن من برای تو چه جذابیتی داره :(

صرف عصرانه

بالاخره امروز میخوام از چهاردیواری عزیزم دل بکنم و بیرون برم .

برای دوشنبه یه دوستی دعوتم کرده برم خونشون به صرف چای ، من اصلا دوس ندارم برم .

شاید چون از مراوده با ادم هایی که هیچ خط قرمزی ندارن میترسم .

هیچ بعید نیست برم اونجا و ببینم با چند تا پسر روی تخت خوابیده و داره با من هم صحبت میکنه :))

البته زیادی اغراق کردم :/

نمایشگاه بین المللی کتاب

آیا شما امسال به نمایشگاه کتاب می روید ؟ 


به نظرتون شهر آفتاب بهتر بود یا مصلا ؟

یه کپه ی لیمویی

از اینکه نمایشگاه کتاب مصلا باشه خوشم نمیاد .

شهر آفتاب خیلی بهتر بود .

یه پست در مورد نمایشگاه کتاب گذاشته بودم و کتاب توش معرفی کرده بودم .

والا کتابخونم دیگه جا نداره ، نه اینکه خیلی کتاب داشته باشما (که البته دارم :)) ) کتابخونم کوچیکه .

اتاقمم واقعا دیگه جای تیر و تخته ی جدید نداره . این سرویس اتاق خوابی که سه سال پیش گرفتم کل اتاقمو پر کرده و متاسفانه نه دیزاین قشنگی شد براش زد ، نه جایی رو باز کرد !!

من هنوز با کمبود جا برای لباس رو به رو هستم .

سرویس اتاق خواب قبلیم جاش از این کمتر بود با مشکل لباس رو به رو بودم ، الانم با همین مشکل رو به رو هستم !!

واقعا نمی فهمم چرا ؟! 

دیشب مامانم میخواست چیزی از توی کابینت بیرون بیاره که لیوانی افتاد و شکست . 

یهو مامانم گفت وات د فاعک ؟! :)) 

گفتم مامان ؟! فارسی فحش بده غرب زدگی تا کجا ؟! 

خانواده هشت هم اومدن .

من توی اتاق موندم . بابام کلی صحبت کرد . مامانش اصلا صحبت نمیکرد . باباش میحرفید . هشت اخراش صحبت کرد ‌.

مثه این کپه ی لیمو گفت با مشاور صحبت میکنه .

به مشاوره هم که گفته بود از چشمم افتاده و فلان . 

دیگه مثلا اومده بودن تکلیف روشن کنن کاری از پیش نبردن .



حس

روز اول جدایی خیلی ناراحت بودم .

حد فاصل روز جدایی تا روزی که به هشت زنگ زدم فوق العاده احساس بدی داشتم تنهایی و تعلیق و اوارگی... .

واقعا غم بزرگی بود .

شبی که به هشت زنگ زدم هم سخت گذشت ، فرداش هم... .

اما دو روز بعد از تماسم با هشت ، لمس شده بودم .

اصلا ناراحت نبودم ، خوشحالم نبودم . ناراحت بودم اما خیلی بی تفاوت بودم .

انگار تمام گریه ها و ناراحتی هام توی همون چند روز ته کشید .

روزها گذشت و رسید به امروز و قرار شد رسما صحبت کنن و قضیه رو ختم بخیر کنن .

هرچند روی طلاق نمیشه اسم ختم بخیر شدن رو گذاشت .



تم

تمی که ساخته بودم هزار و صد و پنجاه و چهار تا دان خورده !! 

داداچ ! من خودم هنوز نتونستم تممو دانلود کنم !! چطوری اینقدر دان خورده ؟! 

تازه بیست و شش تا هم از ایران بودن ! 

گفتم شاید به خاطر اسمشه . عوضش کردم .

اسم تمم cute و وقتی سرچ میکنید داخل تم استور سامسونگ باید بیاد .

عکساشو هم چند پست قبل گذاشتم .

علی

جیم جیم میگه میخوام برم نمایشگاه کتاب ، چون میدونم علی هم میاد .

میرم اونجا و پیداش میکنم و بهش سلام میکنم حتی اگه با دوس دخترش باشه :))


و همه مطلعیم که علی با دوس دخترش میره .

نمیدونم چرا کسی در مورد هومن حرفی نزد .

.

خواب هشت رو دیدم ! و چقدر خوابمو دوس داشتم .

تعلیق

واقعا خستم ،

دلگیرم ، 

عصبیم ، 

حالم خوب نیست ،

گیجم ، 

دلتنگم ،

زخم خوردم ،

و هیچکس نیست که حالمو عوض کنه :( 

نه مشاوره مشکلی رو حل میکنه نه آرومم میکنه نه به درد میخوره :( 

کاش یه اتفاقی بیفته ! من از این حالت تعلیق کلافم ، حالم بده !

از این بلا تکلیفی ، از این بی تعادلی ، نفهمی ، کلافم .