هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

پر

اینکه برای دوستات مشکلی پیش بیاد چه زناشویی چه شخصی چه دپرشن خفیف و هرچی ! بازم حال تو رو میگیره .

تا کی قراره حقوق ما پایمال شه :( 

اصلا هنگم :(

نظرات 12 + ارسال نظر
پریسا 1397/03/27 ساعت 08:33 http://roga2.blog.ir

میشه نمُرد واسه تو؟
میشه جون نداد واسه دوستی مثل تو؟
عزیزدلم منی بخدا.
اندازه خواهرم دوستت دارم.
اشکای لعنتی م پاک نمیشه وقتی پستت رو دیدم.
خیلی خیلی دوستت دارم ....

پری خیلی خیلی خیلی عزیزم :(
منم خیلی دوستت دارم :* مراقب خودت باش لطفا :(

sany 1397/03/27 ساعت 09:47

7 اونی ک بهم معرفی کردی خود درگیر بووود

:/

پریسا 1397/03/27 ساعت 09:56 http://roga2.blog.ir

سلام محیا.
یه بنده خدایی بود خیلی دستش تنگه. هی به مصطفی میگفتم ببین ما که میتونیم بیا بهش کمک کنیم گناه داره این پول بی صاحاب رو داریم و دست خیر نداری. هی میگفت به من چه.
روز سه شنبه مامانش اومد خونه مون من تنها بودم حرف انداخت. شروع کرد از مصطفی گله کردن. که اینطوریه و از همه مون کناره گیری میکنه. من یه کاری داشته باشم به رو نمیبینم بهش بگم و از این حرفا. بعد من گفتم خوب اخلاقش این مدلیه بخدا الان عروسیه برادرمه اصلا اونور نمیره چون میدونه اونطرف کارهست. بخدا من بهش گفتم به فلانی (فامیل خودشون تازه) کمک کنه قبول نکرد. اونم گفت نهههههههههه باید کمک کنه شما دستتون بازه و.. از این چرت و پرتا.
چهارشنبه ما نشسته بودیم حرف افتاد با مصطفی . گفتم آره راستی مامانتم گفت به اون بنده خدا کمک کنید. مامانت یه کم گله داشت ازت. یه کم بیشتر بهشون سر بزن . خاک تو سرم که حرفاش رو نگفتم.
روز جمعه غروب بود فوتبال داشت.مامانش اومد واحدمون . تا نشست مصطفی گفت راستی مامان واسه همه ننه یی واسه ما زن بابا. خب خودتم کمک کن به فلانی. به پری گفتی شما کمک کنید.
گفت من؟؟ نه من نگفتم. مامان جان خودت عاقلی . حتما میشناسی فلانی رو. تو بهترین شوهر دنیایی. هی میری واسه پری وبچه ها خرید میکنی تو بهترین پسر دنیایی از این زرت و پرتا
یعنی خداشاهده شوکه بودم. گفتم شما نگفتید کمک فلانی کنید؟ گفت نه به من چه اصلا.
گفتم باشه خب. خداشاهده محیا گفتم بقیه حرفاشو بزنم، مصطفی حالیش نیست بی حرمتش میکنه.
بعد سریع بلند شد رفت.وقتی رفت گفتم وا مصطفی چرا مامانت اینطوری کرد؟ چرا دروغ گفت. مصطفی گفت نهههههههههه مامانم دروغ نگفت تو دروغ گفتی. هی میخوای خانواده م رو از چشمم بندازی. قسم بخور روی قران که دروغ نگفتی. گفتم من درسته اهل نماز و روزه نیستم. خدایی که تو و مامانت میگی رو قبول ندارم اما میدونم قران حرمت داره و بخاطر این قسم نمیخورم روش اما به مرگ خودم به جون بابام من دروغ نمیگم. تو آشپزخونه بودم محیا. یه دفعه مثل سگی که حمله میکنن ناغافل حمله کرد. قدرت هیچ عکس العملی رو نداشتم. فقط حواسم بود بچه ها از اتاق نیان بیرون. حدود ساعت نه و نیم بود.
محیاااااااااااااااااااا سرم، کتفم، پهلوهام، گردنم. فقط مشت میزد و داد میکرد. مثل یه عقده یی. انگار عقده ده سالش رو خالی میکرد. هیچی نمیتونستم بگم اونم بیشتر جری میشد. وقتی رفت چشمامو بستم و داد زدم وسایلمم جمع کردم گفتم اونقدر بی صاحاب نیستم که دستت رو ی من بلند میشه. من خونه بابام از گل نازکتر بهم نگفتم اماتوی عوضی.
بهش گفتم حالم ازت بهم میخوره ازت متنفرم. دیگه نمیتونم تحملت کنم برو گمشو.
اومدم بچه هاروببرم گفت برو اما حق بردن بچه ها رو نداری. گفتم بچه هاتم مبارک خودت. مال خودت.
در واحدمونم باز بود واحد مامانشینام باز بود.
لباس پوشیدم برم سوییچ رو برداشت گفت خودم میرسونمت اما رفتی حق برگشتن نداری. گفتم برو گمشوووو من با تو هیچ جا نمیام.
بابا و مامانش اومدن بیرون نذاشتن برم منم هرچی از دهنم دراومد بهش گفتم.
خلاصه از دیروز داره هی منت کشی کنه منم محل سگش نذاشتم.
میحا بین خودمون بمونه لطفا.

تیلوتیلو 1397/03/27 ساعت 10:00

دوست خوب همینه دیگه
غم رفیقش انگار غم خودشه

شوکم :(

پریسا 1397/03/27 ساعت 11:21 http://roga2.blog.ir

محیا سعی میکردن قضیه به خانواده من کشیده نشه که منم به همه گفتم.
فقط زد اما کبودی که درست نشد؟ برم طول درمان میدن؟
در رو باباش قفل کرد که نرم.
گوه خوردن کتک بزنن صدام درنیاد.
رسوای عالمشون میکنم.
آی اون کامنت قربون صدقه مو بزار من مشکلی ندارم که. بزار همه بفهمن عشق منی دردونه

پریسا 1397/03/27 ساعت 11:34 http://roga2.blog.ir

محیا جونم پدر و مادرم تهران بودن برادرمم نبود اراک.
حتی دایی هامم نبودن همه برای مراسم نامزدی پسر دایی م تهران بودن.
محیا من اونشب عملا بی کس بودم.
فقط اشک میریختم.
من هیچوقت نمیبخشمشون. از مصطفی بیزار شدم و نمیدونم باید چکار کنم.
مامانم گفت بعد از عروسی تکلیفت رو روشن میکنم. مامانم گفت دیشب سارا و سارینا تو بغلش گریه کردن و گفتن مامانجون تورو خدا اگه مامانم خواست با بابام قهر کنه بیاد خونه تون بهش بگید بخاطر ما با بابام آشتی کنه.

پریسا 1397/03/27 ساعت 12:04 http://roga2.blog.ir

حرص نخور دورت بگردم.
اگه این دوروز حال و روزمو دیده بودی.
از جمعه ساعت 9 و نیم که این اتفاق افتاد تا الان نیم ثانیه هم نخوابیدم فقط اشک ریختم.
دماغ و چشم و چال واسم نمونده
عروسی همین هفته پنجشنبه س.
تا شنبه مراسم تمومه.

پریسا 1397/03/27 ساعت 12:34 http://roga2.blog.ir

محیا چکار کنم پس؟ هوم؟
حال خودمه بده. صبح کارت گذاشته بود روی کیفم بعد الان زنگ زده میگه کارت رو برداشتی؟ جوابش رو خیلی ندادم بعد گفتم نیازی نه به خودت دارم نه به پولت. خودم پول دارم و قطع کردم.
نمیدونم چکار کنم. این هفته برام یه عمره.

Va hid 1397/03/27 ساعت 12:38 http://pitek.blog.ir

غم ازت دور باشه خانم ۷!!

نیست وحید ، نیست .

احسان 1397/03/27 ساعت 14:43

خطاب به sany
عمت خود درگیره روانی
با اسمای مختلف میای کامنت میزاری خیال میکنی من گاگولم؟
به خاطر تو یکیم شده کشیم بیرون از این خراب شده

احسان 1397/03/27 ساعت 14:44

شرمنده از تو ۷
دسته خودته کامنت قبلیمو تایید کنی یا نه

دشنمت

sany 1397/03/27 ساعت 19:21

من که هیچ دلیلی نمیبینم به اسمای دیگه برای اون دوستمون کامنت بذارم هرچی بخوام بگم با اسم خودم میگم :||| مگه از کسی میترسم ک با اسمای دیگه کامنت بدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد