امروز یکی از (چند) سال پایینی هامونو دیدم . اگه بدونید چقدر ذوق کردم :)))
خیلی گیج بود هول شده بود نمیدونست باید چیکار کنه .
گفتم فلان کارو بکن .
گفت من اصلا خبر نداشتم امروز باید بیام و فهمیدیم خانم فلانی گفته بیاد .
گفتم به سوپروایزر یا مترون بگو که قرار نبوده تو بیای و از این حرفا .(بازخواست میکنن)
رزاقی شنید ! از اونجایی که پرستارا هوای همو دارن فکر کنم پیش خودش گفت چه ذات خبیث و کثیفی داره :))))
خلاصه دعا کنید برای من ، برای مجیدمون که کلاهمون پس معرکه س :))))
مجید هم مثل بقیه این مسیر رو طی میکنه و پخته میشه !!
دلتون شاد