هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

اینجا بدون هشت

پارسال همین حوالی شایدم دورتر بود که اولین پست هامو در باب آشنایی خودم و هشت نوشتم .

چه روزهای عاشقانه ای ساختیم .

خب ، من پزشک بودم و در حال گذروندن روزهای مزخرف طرحم.

شیفتای بیست و چهار ساعته و گاها هفتاد و دو ساعته داشتم .

نبودم و میگفت من بهت نیاز دارم ، عشق میخواست و دوس داشت از طرف من بهش توجه بشه و دوست داشته بشه .

من ؟! 

میمردم براش... 

کافی بود لب تر کنه .

اونم منو خیلی میخواست ، میگفت هیچ دختری مثل من ندیده .

تا اونجایی که میتونستم ناز میکردم .

خیلی زیاد..میدونستم که نازم خریدار داره .

تصادف کردم و عمل و این داستان ها .

با اینکه سر کار بود مدام پیگیر من بود و لحظه ای نبود بی خبر باشه .

تموم شد و من سرپا شدم .

روزها میگذشت و به ناز کردن هام ادامه میدادم تا اینکه دیگه نشد ، دیگه حرفم خریدار نداشت .

نمیدونم چی شد مغزم یاری نمیکنه ! انگار کل خاطرات بد رو حذف کرده و منم زیاد مایل نیستم یادم بیاد و مقاومت میکنم در برابر یاداوری .

میگفت بسه ناز کردن من حوصله ی این ادا اطواراتو ندارم ، منطقی باش درست صحبت کن بگو چته .

به نظر من خیلی قوی بود .

مرد محکمی بود که میشد بهش تکیه کرد ، حرف زور رو قبوب نمیکرد 

هر کسی زر مفت راجع به من میزد باور نمیکرد و میزد تو دهنش 

متعهد و پایبند بود 

کسی نمیتونس رو مغزش راه بره و مجبورش کنه کاری انجام بده 

حتی منم به ندرت شده بود مغزشو به کار بگیرم و وادارش کنم کاری‌ رو انجام بده .

چون خیلی دیگه منو میخواس دلیلشو بهم میگفت .

میگفت عزیزم به این دلیل و فلان چیز نمیشه این کارو بکنم .

هشت انقدر مرد محکمی بود که میشد شب با خیال راحت توی بغلش با بوی تنش بخوابی و مطمئن باشی نمیذاره اب توی دلت تکون بخوره .

یه بار تصمیم گرفت خیلی روابطمونو خاص و عاشقانه کنه ، اون روز کاملا با همه ی روزا فرق میکرد عاشق تر بود .

اما انقدر من لوس بازی دراوردم و الکی ناز کردم ، دیگه هیچوقت مثل اون روز رفتار نکرد . 

الان که زیر پتوی گرم و نرمم هستم ، روی تختی دراز کشیدم که هیچوقت حاضر نبودم با هشت تقسیمش کنم و بهش میگفتم تو باید روی زمین بخوابی ، رو به روم عروسک هایی رو چیدم که هشت خوشش میومد .

فقط منم و من ... .

بدون هشت ! 

دلم خیلی تنگه برای اون روزا ... .

هشت با اون مغز گُندَش و با اون منطق و فلسفه ی خاصش ، با اون قد بلندش و تیپ دلبرانش مطمئنم هر کسی کنارش باشه رو خوشبخت میکنه .

نمیدونم الان کنار کی خوابیده ، اما مطمئنم اون دختر از همه نظد خوشبختیش تضمینه .

دمش‌ گرم .

نظرات 7 + ارسال نظر
hamun 1397/07/16 ساعت 06:21

شاید اونم دلش پیش تو باشه.
شاید باید به هم یه فرصت دیگه بدین.

شاید یه تلفن؛ یه دیدار؛ یه پیغام ...


هعی... گه تو زندگی .... دلم روزای خوش خواست...

ازدواج کرده .

ندا 1397/07/16 ساعت 08:31

هفت هشت وکیل نبود؟؟؟بعدم نمیشه که سر ناز کردن طرف بذاره بره، از هشت بت نساز هفت جان....

چرا وکالت شغل اصلیش بود و تقریبا از مهندسی سر رشته نداشت و یکی از آشنا ها به خاطر چند تا مهارتش ازش کمک میگرفت .
مثل من که پزشکم و طراحی صفحات وب و تم انجام میدم .

حوا 1397/07/16 ساعت 09:02

با بغلمممممم

:*

سمیه 1397/07/16 ساعت 14:05

میدونم دلتنگی و حسرت روزای خوب رو داری
ولی هشت اونقدرم که میگی خوب نبوده، اگر بود برای ساختن و نگه داشتن زندگی بیشتر تلاش میکرد نه اینکه اینقدر سریع و راحت همه چی رو تموم کنه
اینکه خاطرات بد رو پاک کنی الان اشتباهه
بشین یه بار منطقی و جزئی فکر کن چرا اینطور شد و اشتباهات خودت و هشت رو پیدا کن و سعی در اصلاح خودت کن

. 1397/07/16 ساعت 15:54 http://fidgety.blogsky.com

این جور وقتها دل داره بیخودی و غلط سینه پاره میکنه و اگه عقل قاضی بشه اوضاع دیگه این نیست ولی خب گور بابای عقل

hamun 1397/07/16 ساعت 16:04

واااقعا؟ چه سریع و مزخرف!!! با همون دختر خاله مزدوج شد؟

ماه 1397/07/17 ساعت 08:42

الان که احساس تنهایی میکنی داری اینجوری میگی وگرنه هشت با تعریفایی که تو ازش مینوشتی خیلی هوسباز بود. یادمه یه بار نوشتی هیزی میکنه و میگه فلان خانم چقدر جینگوله. تو بهش گفته بودی ناراحت میشی ولی بازم میگفت.
الان نمیرفت چهارسال دیگه با یه بچه میزاشت میرفت دنبال عشق و حال .

اره هیز بود .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد