دیروز و امروزم به مهمانداری گذشت عاشق اینم که دورهم میشینیم و کسشر میگیم و میخندیم و میخوریم و مینوشیم و همه میرن.صبح بیدار میشی و چشت میفته به میز و مبل و اشپزخونه شلوغ و حالت خوب میشه.
دیشب جواب آزمایش بابا هم اومد و پر استرس شدم و نچسبید بهم هیچی و غمش باهام هست تا الان.
مهمانداری رو دوس دارم ولی بیشتر دوس دارم یکی باشه کارا رو انجام بده و منم پیش مهمان هام بیشتر بشینم.برای سه چهار نفر روم نشد کسیو بیارم پذیرایی کنه.نمیدونم چطوری به رفیق یا دوستتون میگید پاشو برو سر یخچال یا برو تو اشپزخونه چیز میز بدار؟من نتانم.هر کی گوه خورد گفت زندگی بدون دوست و رفیق نمیچرخه و فلان بزنید تو دهنش.زندگی با کس چرخ زدن و مست کردن و رفیق بازی نمیچرخه.کار بیهوده نکنید و عمر گرانبها رو به کس گاو نزنید.