هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

بد

یه زمانی هست حس میکنی همه دارن سنگ پرتاب میکنن طرفت، با هرچی که دم دستشونه سعی میکنن آسیب بزنن بهت.

تو سرپایی، خیلی دوست داری همه چی رو ول کنی و استراحت کنی به جایی پناه ببری ولی جایی یا کسی رو نداری. 

مجبوری همینجور که تلو تلو میخوری و زخم هاتو تمیز میکنی و خونریزی میکنی ادامه بدی، چون میدونی الان وقت نشستن نیست.

اون زمان، اون زمان که داری از پا میفتی ولی میدونی مجبوری ادامه بدی خیلی بده دوستان. خیلی بد.

باباش

دیروز بابای پسر خوشتیپه رو رفتم دیدم.

خود پسره سعی میکرد ازم فاصله بگیره. احیانا به خاطر کراشی که روز اول زده بود روم احساس گناه میکرد. باخودش فکر میکرد من زن دارم چرا برم پیش این دختره؟

منم سعی کردم کلا نادیده ش بگیرم.

اخرش طاقت نیاورد و اومد پیشم و ازم سوال پرسید.

باباش میمیره. موندنی نیست. چهارده روزه که درگیره و روند التهاب ریه ش متوقف نشده.

دیروز دیدمش و گفتم خوبی؟ تا دید منم گفت دکتر دارم میمیرم دارم میترسم نفسم نمیاد.

گفتم این چه حرفیه خوب میشی حاج اقا.

بعد دور شدم.

امیدوارم خدا نجاتش بده وگرنه نجات پیدا نمیکنه.

.

من از یه رابطه ی دوستانه ی سمی بیرون اومدم. 

اینجوری که خانوم هروقت دلشون میگرفت یا غر داشتن به صورت شبانه روزی در گوش من وز وز میکردن منم سعی میکردم بدون قضاوت کردن گوش بدم.

اگر راهنمایی میخواست میکردم.

منو کرده بود سطل آشغال روانی خودش.

منم اون موقع اوضاع روحی بدی داشتم و انرژی منفی ای که ازش میگرفتم بی نهایت برام زیاد بود.

خلاصه یه مدت گذشت و خبری نشد ازش.

خبر ازش گرفتم و گفتم فلان مشکل حل شد؟ گفت اره حالا میام میگم برات.

و هیچوقت نگفت! و حرف نزد. هر از چند گاهی سراغش رو میگرفتم و میرفت تا خبر بعدی.

خبری نمیگرفت ازم.

منم خبری نگرفتم و کات شد خود به خود.

یکی از دوستای دیگمم بود از من اطلاعات میگرفت فلان روز چه خبر بود اون روز چی شد، میگفتم بهش.

بعد هر چی من ازش میپرسیدم میگفت حالا بعدا میگم برات.

و هیچوقت نمیگفت!

یکبار که ازم پرسید چی شد و فلان، گفتم هیچی حالا بعدا میگم بهت. یادم نمیره قیافشو!!! انگار یه سطل آب یخ ریخته بودم روش، باورش نمیشد همچین کاری کردم باهاش انگار قتل کردم :)))

از اونم فاصله گرفتم و شخصیت خودمو حفظ کردم.

مرد

حال مرد غریبه رو از زنش نپرسید :/

عه رفت :))

عه پسر خوشتیپه رفت. دیگه نمیبینمش :))) حالا وقتیم بود همش خودمو چس میکردم فحشش میدادما

نفس راحت

دیدی وقتی بوی عطر به نظرت آشنا میاد عمیق تر از قبل بوش میکنی؟

چشماتو میبندی و یه نفس عمیق دیگه میکشی و فکر میکنی اخرین بار کجا بوش کردی؟ 

بعد یهو زاااارت میفته وسط مغزت که بوی اونه.

بعد یه خروار خاطره ی شسته نرفته بد و خوب قر و قاطی هجوم میارن به مغزت و تو می مونی و خودت! حتی نمیتونی برگردی بالشتو بغل کنی.

هیچ جایی واسه پناه بردن نداری.

کاش میشد بعضی شب ها مغزت دربیاری و بذاری روی طاقچه ای، گنجه ای، دم دری، جایی.

دو دقیقه نفس راحت بکشی.

قدم نو رسیده

بالشم رو بغل کردم و یه نفس عمیق کشیدم، دیدم بوی آشنایی میده.

دوباره بو کردم.

...!

هجوم یه مشت خاطره به صورت قطاری در کسری از ثانیه!

ولم کنید بابا.

از overthinking حامله م! 


چرا کون؟

اگر بگم چیا سرچ میکنن و میان وبم از خنده جر میخورید :)))) 

"گذاشتن کون بچه های نی نی سایت" این چیه اخه؟ :))))

حالا اصلا چرا باید از این برسه به وب من :))))

گلی به جمال جلاد

این دکتر روازاده چرا اینجوری میکنه؟ بابا صد رحمت به جلاد

.

چقدر غروب و شب عنیه دوستان