هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

مرصی اه

پست کراش رو خیلی جدی گرفتید ! کی میاد روی شما ها کراش بزنه تباها :/

حذف

باید حذفشون کنم .

حذف هم نمیشن باید کمشون کرد .

حتما باید اینکارو بکنم .

حتما .

لوس

امروز دوباره تکرار شد ، دوباره توی جمعی بودم که سعی در تخریب و تحقیر من داشت . 

سعی داشتن با رفتارشون ثابت کنن من وجود ندارم . 

توهین کردن ، قضاوت کردن و سعی کردن بگن که من کلا اضافیم .

سعی کردم به روی خودم نیارم ، تحمل کردم تا تموم شه .

خیلی سخت گذشت .

زنگ زدم به لویی بیاد دنبالم .

تا لویی رو دیدم بغلش کردم تا تونستم گریه کردم و مدام تکرار میکردم من هیچکسو ندارم ، هیچکسی نیست منو دوست داشته باشه .

انقدر گریه کردم که نفسم بند میومد به هق هق افتاده بودم .

خیلی حس بدی داشتم .

لویی خیلی ارومم کرد و گفت این احساساتم میتونه خیلی بهم لطمه بزنه .

گفت علی رغم کارم باید جلسات مشاورمو شروع کنم دوباره .

احساس ضعف کردم . احساس کردم داره با یه مریض حرف میرنه بهش گفتم که حرفاش همچین حسی بهم میده .

بغلم کرد و گفت من خیلی لوسم :( 

دلی جان

رفتیم رستوران دلی جان خیلی خوب بود .

تباهی

از وبلاگ خسته شدم . 

از این رایتینگ کردن های بی مورد .

دلم یکم کرم ریختن ، یکم شیطنت میخواد ! 

دلم تعلق نمیخواد ، لویی نمیخواد ، دوس دارم مثل یه نسیمی که داره رد میشه نامعلوم نامشخص ناشناس باشم .

میدونی زن هایی مثل من جامعه رو خراب میکنن ! 

زن هایی که با لوندی های بی موقع و بی دلیل ولی آگاهانه بلدن چطوری دل ببرن .

همینقدر اشتباه و لذت بخش !

:/

داشت حرف میزد حوصله نداشتم گوش بدم ، اخرش گفت قبول داری ؟

گفتم آره . 

پرسید قبول دااارررییی ؟! 

گفتم نمیدونم والا .

فک کنم ناراحت شد :/ 

توامان ناز و نیازی

یه سری از نوشته ها ، درفت هستن . ینی زمانی من نوشتمشون و حالا به هر دلیلی دوست نداشتم منتشرشون کنم ، چند وقت بعد منتشرشون میکنم .

لویی خوبه خیلی هم خوبه ، اگر نشون هر کس دیگه ای بدیش با این خصوصیاتی که داره صد در صد همون لحظه لویی رو میزنه زیر بغلش و با خودش میبره :)) .

اما لویی مال من نیست ، نمیخوامش ! الان نمیتونم کسی رو دوست داشته باشم . واقعا نمیتونم عاشق کسی باشم . 

میخوام تنها باشم .

با این حال بازم دلم میخواد لویی رو داشته باشم .

دلم میخواد یکی باشه منت بکشه حالمو خوب کنه ولی یک طرفه باشه . که صد در صد به یک ماه نکشیده لویی خسته میشه و میره . نامردیه :/ 

کاش رابطم با لویی جدی نشه .

یه بار سینی گرد و کوچولویی دستش بود مثل دف گرفت دستش و با ریتم خوند : توامان ناز و نیازی :))

بهم حق بدید از فرط تنهایی رغبت شدیدی بهش پیدا کردم .

عوضی نباشیم

- چرا کشتیش ؟! 

+ وسط چت میذاشت و میرفت آقای قاضی .

- ختم جلسه .


حس خوب

پیرو پست قبلی باید بگم لویی پیام داد و گفت سلفی بگیر از خودت ، وقتی براش فرستادم نوشت " نباید قربون تو رفت ؟ " 



+حس گهی که دارم رو اینجوری میشورم ببره :)

کاریزماتیک

همینجوری ریلکس کردم و دارم فکر میکنم چطور باید این گندی که زدم توی شناسنامم رو پاک کنم ؟! 

کاراش زیاده ؟! 

هربار به این مسئله فکر میکنم اعصابم کی.ری میشه :/ 

الان تو فاز فرارم به قول امانل :)) 

امروز لویی (بعدا معرفیش میکنم) داشت انتگرال های سخت سخت که نیما بهش داده بود حل کنه رو حل میکرد .

همینقدر جذاب بود *_* 

بعضی وقتا بعضیا جوری جذاب میشن که خودشون خبر ندارن .

نمیدونم شما هم براتون پیش اومده یا نه : به یکی نگاه میکنم به تک به تک جزئیات صورتش ، چشماش ، پلک هاش ، لباش ، خط لبخندش ، ... . و با خودم میگم واو چقدر اخه تو جذابی ؟! و به دوستم نشونش میدم و میگم فلانیو ببین چقدر جذاااابه ^_^ 

اونم میگه وا نه معمولیه .

همین حال رو نسبت به رزاقی داشتم *_* 

و همین حس رو لویی به من :* 

برام خیلی ارزشمنده کسی همچین حسی نسبت بهم داشته باشه چون خودم تجربش کردم ، میدونم چه حسیه . اون لحظه میخوای سلول به سلول اون فرد رو قورت بدی :* 

با خودت میگی چطور خدا موجود به این زیبایی رو افریده و کسی حواسش نیست ؟! چرا بی تفاوت از کنارش رد میشن ؟! چرا نمی ایستن و مبهوت این همه زیبایی نمیشن ؟! 

یه گیرایی خاصی توی چهرشون هست .

این کاریزماتیک بودن و هارمونی خاص فیس رو همه دارن فقط باید یکی باشه که قلبش با دیدن تو بره .


این قضیه مال چند روز پیشه .

#مرور 1