هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

نور

و دیگر هیچ .

زر

بهتون گفتم زر زیاد میزنم ؟ 

گل

به جای گل ، گلدون بخرید ^_^ 

من بشخصه گلدون بهم هدیه بدن خوشحال تر میشم تا گل .


پ.ن:

حالا از فردا پا نشید برید سر قرار با گلدون پتوس گنده  بعد دختره  بزنه تو برجکتون ، بیاید اینجا فحششو به من بدید :/

زنیکه شمالی

چقدر پر از خشم سرکوب شدم .

پر ازخشمی که هر روز و هر روز درون من رشد میکنه و بیشتر میشه .

از اون خشما که فقط با سکس خوب میشه .

پر از عصبانیتم .

مخصوصا وقتی این زنیکه ی شمالی رو میبینم . با اون قد بلند و هیکل دیلاق و درازش و چشمای شهنه و دماغ عقابیش و ابروهای  فوق نازکش و اون ارایش مزخرف و بیخودش و با اون لهجه ی زشت و صدای جیغ و نخراشیدش .

با اون تیپ خز وایساده جلوی من و انگشت اشارشو تکون میده و صدای نکرشو انداخته توی گلوش و اینجا رو گذاشته روی سرش .

حالم از هر چی شمالیِ بهم میخوره .


شکم باز

کافیه پلک هامو بذارم رو هم و در کسری از ثانیه بیهوش شم :))

اونقدر بیهوش که میتونن یه جراحی شکم باز روم انجام بدن و هیچ نفهمم .

لانگ

وقتی میگه فلانی هر روز لانگه ، نمیفهمم :( 

من روزایی که لانگم انقدر اذیت میشم و خسته میشم و پر از درد میشم نمیتونم رو پا وایسم .

وقتی میام خونه پاهامو الویت میکنم تا یکم از دردشون کم شه .

از بس که رو پام .

هی رفیق ! روزات بی غم

هی رفیق ! پنج سال زمان زیادیه . ششمین سالگردتون جلو جلو مبارک .

هر چند بهم نمیرسید و این ناراحت کنندس اما امیدوارم جداییتون اروم و بدون درد باشه .

مثه همین دابسمشه که مستر ژاله بازی میکنه چشاش اتصالی کرده .

غریبانه

بچه که بودم کلاس سوم دبستان اندازه ی لوبیا بودم , بهمون گفتن میخوام ما رو ببرن گردش علمی یا همون اردو .

منم با بغل دستیم که خیلی دوسش داشتم و دوس بودیم تقسیم کردیم هر کسی چه خوراکی ای بیاره .

ذوق زده طور اون شبو خوابیدم .

فردا صبح که شد خوراکیامو برداشتم و بدو بدو رفتم مدرسه , همه با دوستاشون جمع شده بودن و حرف میزدن . منم دنبال بغل دستیم گشتم . هر چی گشتم نبود .

گفتم شاید نیومده هنوز , صبر کردم تا بیاد .

کم کم همه رو به صف کردن و سوار اتوبوس شدن .

تک و تنها کنار یه دختره از یه کلاس دیگه نشستم و غصه خوردم پیش خودم .

یکی از بچه هایی که توی کلاس نیمکت پشتیم میشست اومد و بهم گفت تخمه شمشیری نمکی داره و ازشون خوشش نمیاد و پرسید میخورم ؟ منم گفتم اره و همشو داد به من .

وقتی رسیدیم همه با دوستاشون رفتن این طرف و اون طرف و کنار هم نشستن .

منم مثه این دخترای تنها و غریب رفتم یه گوشه نشستم .

همون دختره که اومده بود و تخمه داده بود بهم اومد بهم گفت تخمه هامو خوردی ؟ 

گفتم نه .

گفت تخمه هامو بده .

منم بهش پس دادم :))

و تنهاتر و غریب تر از قبل به نگاه کردن ادامه دادم :))


فیل بین

کاپیتان ویلیام : اسمت چیه ؟

توماس : توماس الیسون قربان . مجبور به خدمت شدم . یه زن و یه بچه دارم .

کاپیتان ویلیام : اسمتو پرسیدم نه تاریخچه بدبختیتو !

هوای خوب

پنجره رو باز کردم و از سرمای هوا لذت میبرم .

پاییز عزیزم پاییز قشنگم ببخشید که دوستت نداشتم :* 


پ.ن: 

دراین هوای پاییزی برید دور دور تباها .