هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

Squidgame

بازی مرکب رو همون اولا که اومد دیدم، باحال بود یه سری باگ داشت ولی میشد گیر نداد بهش.

برای من که معمولا حوصله م سر میره و نمیبینم دیگه  خیلی خوب بود چون تا اخر نگهم داشت پای تی وی.

روند ارومی هم نداشت. الکی کشش نداد.

اخرش هم واضح تموم شد. بالاخره فصل یکه میخوان دو  رو بسازن.

روی اون پسره که اولش با یه چمدون میاد توی مترو و بهشون پیشنهاد میده بازی کنن هم کراش زدم.


خوره

رفته بودیم بیرون خرید همینجوری صرف وقت کشتن و ول گشتن 

میدونید که کاملا میخوام از زمان فرار کنم هرکاری میکنم احساس میکنم بیهوده ست کتاب فیلم بیرون گشتن گوشی درس اینستاگرام و هرکوفت دیگه ای که بهش فکر میکنم و میگم انجام بدم یا انجام میدم احساس میکنم بیهوده ست و فقط تلف کردن وقته نه که اینیشتینی چیزی هستم باید حتما در حال اختراع کردن باشم تا حس مفید بودن بکنم

خلاصه میرم بیرون که وقت بگذره 

با ماشین رفتم و چون فرد مسن همراهمون بود با احتیاط رفتم و سعی کردم تند نرم

پیاده شدیم که پاساژی رو ببینیم تموم که شد و میخواستیم برگردیم سمت ماشین که فرد مسنی که باهامون بود گفت من خسته شدم میشه ماشین رو بیاری اینجا؟ گفتم نمیدونم کجا پارک کردم. ف.الف گفت بخوای باهات میام و گفتم اوکی

رفتیم و دوبار گشتیم و ماشین رو پیدا کردیم 

جای شلوغیه و جای پارک نیست اصلا . گفتم از کوچه میشه برگشت خیابون یا ورود ممنوعه؟ گفت نمیدونم

خلاصه ماشین رو دراوردم و گفت خب از اینور برو.

منم داشتم دور میزدم که از فرعی ای که توی کوچه بود برم ماشین اومد پشت سرم وایساد .

ف.الف گفت از همون کوچه م میتونستی بری انقدر شل شل کردی که پشت سرت ماشین وایساد. من خیلی بهم برخورد.

چون اولا شماخری هستم دوما لطف کردم و اوردمشون بیرون سوما به نظرم خلاف ادب بود چهارما فکر کنم به خاطر پی ام اس بود پنجما خودم پی ام اس هستم و بودم و نیازی نمیبینم پی ام اس یکی دیگه رو تحمل کنم.

خلاصه چیزی نگفتم و گفت اصلا فکر نکنم اینجا راه داشته باشه به خیابون که کاملا بدیهی بود راه داره و راه هم داشت.

رفتم بیرون و وایسادم.

گفت نمیخوای کنار وایسی؟ گفتم نه کاری به کسی ندارم گفت خب باشه ! 

از این خب باشه گفتنشم خوشم نیومد چون اولا دل خوشی ازش نداشتم به خاطر حرفی که زده بود دوما نذاشت جمله م تموم شه سوما پی ام اس بودم و هستم.

وایسادم و گفت حالا چطوری پیداشون کنیم 

گفتم گوشی نداره گفت خب من میرم دنبالش

خلاصه اومدن و خدا خدا میکردم بخوان برن خونه.گفتن بریم خونه و برگشتن.

همین دیگه داشت مغزم رو میخورد باید مینوشتم .

چی شده؟!

پلتفرم اینستاگرام به درد شروع کار جدید نمیخوره.

با یوتوب و تیک تاک باید پیش رفت.

اینستاگرام قراره طرحی رو پیاده کنه که فقط ویدئو بشه گذاشت. 

از وقتی ما یادمونه پلتفرم عکس بود حالا چی شده که میخواد تغییر کنه نمیدونم!

خب ویدئو میخواستیم یوتوب بود. تیک تاک که جذاب تره کلا.

ملت غیور ایران اینستاگرام رو گذاشته بودن اره و اوره و شمسی کوره واسه همدیگه و چشم و همچشمی استفاده کنن.

اومد ریلز رو گذاشت که کسی نره تیک تاک  که اونم برای ایران تحریمه 

چه کاریه خب میریم تیک تاک

سینگل

هرجا میای لاس بزنی طرف متاهله:/ چقدر زیاد شدن متاهلا

سینگل نیست توشون

منفی طوری

امروز انقدر منفی بودم و از زمان فراری بودم و دلم میخواست توی خیابون مثل منگلا باشم که عصر رفتم بیرون و دو سه تا پاساژ رو گشتم.

خلوت بود کسی نبود، یکی از مغازه ها رو نگاه میکردم دیدم یه پسر جوونی نشسته و کنارش یه دختره س. پسره داشت با لبخند و روی خوش یه چیزی رو تعریف میکرد براش.

انقدر دیدنشون لذت بخش بود و انقدر کیوت بودن کنار هم که میخواستم برم بهشون بگم چقدر با هم کیوتید! 

یهو ته دلم حس کردم چقدر جای یکی توی زندگیم خالیه، چقدر تنهام، چقدر پایه ندارم برای کارام.

خواستن یه ادم خوب توی زندگیت چیز زیادی نیست که نبودش انقدر زجرآوره 

هر ایرانی یه انلاین شاپ

دیروز خیلی حالم بد بود و فقط توی رختخواب بودم.

از در و پنجره و ساختمون خستم.

بدم میاد توی خونه باشم.

دلم میخواد آزاد باشم برای خودم اما میدونم حتی بعد از چند روز هم از آین وضع خسته خواهم شد.

هدف جدیدی توی زندگیم ندارم. 

دوس داشتم ادم موفقی در حرفه ی کاری و اجتماعی باشم. آدم بیزی و شلوغ و موفق.

گاهی اوقات فکر میکنم شانس نقش خیلی زیادی داره.  

یه پیتزایی نزدیک ما هست که غذاش فوق العادست و من مست میشم از بوی پنیر پیتزاش.

بذارید برم برنج بذارم برای ناهار بیام دوباره

...

خب داشتم میگفتم اره اقا خلاصه این پیتزایی مورد علاقه م خیلی هم شلوغه و کسب و کارش حسابی گرفته.

همراه با این پیتزایی یه پیتزایی دیگه هم اومد کنارش به فاصله ی ده بیست قدم.

یه کوچه ی باریک بینشون هست و اگر اون کوچه نبود این دو تا کنار هم قرار میگرفتن.

حالا اون پیتزا دومیه همیشه در حال مگس پروندنه در حالی که اولی کارش حسابی گرفته.

درسته که اولی با شعار " پیتزا مخصوص + نوشابه یه نفره فقط ده هزار تومن" شروع کرد (کلی تراکت هم پخش کرد) آمااا کمی که کارش گرفت کیفیت کارش رو بالاتر برد و پیتزایی که خودش دلش خواست دست مردم داد.

از مواد اولیه با کیفیت تر استفاده کرد و مشتری هاش رو حفظ کرد.

آشپزخونه ش رو بزرگ تر کرد و طبقه ی بالا رو لژ خانوادگی کرد.

مغازه ش جای کوچکی هست و اکثرا بیرون بر. 

پیتزایی دوم دو سه تا پله ی کوچک قشنگ میخوره و نمای مغازه ش عادیه و خالی.

نمیدونم ترفند تراکت و ارزون دادن با کیفیت پایین ولی قابل قبول باعث شد بگیره یا شانسی که داشت در هر صورت گرفتن کسب و کار غیر از تلاش و پشتکار به شانس هم بستگی داره.

هرچند که پروسه ی خیلی زمان بر و وقت گیری هم هست.

ارایشی

یه پیج ارایشی پیدا کردم هنوز کسی کشفش نکرده لذا هنوز در قیمت هاش نریده :)))

چند تا اوردینری ازش خریدم فک میکردم فیکه امروز رسید دیدم اصله :))))) 

سی دختر هاجرو خودمو تو گل میپلکونوم

کرولا

تقریبا حرفایی که به هیچکس نمیزنم رو اینجا مینویسم. چاه نزدیک خونمون نیست برم درد و دل کنم میام اینجا :))

چند روزه احساس بی حالی و ضعف و بی انرژی بودن دارم.

نمیدونم از خستگی یا چیز دیگه س یا خیر کرولائه؟


قورمه

من دارم از سرما میلرزم و بوی قرمه سبزی میاد. چی از این قشنگ تر؟!

مغز من مرده

میدونید چیه؟ من خیلی خستم. خیلی خستم از اینکه آدم ها رفتار نامهربانه دارن.انگار خوششون میاد تو رو له کنن.

خوششون میاد باهات بد باشن. لذت میبرن تحقیر کنن.

من خیلی خستم از اینجور رفتار ها و دیگه حوصله و انرژی کل کل کردن ندارم. حوصله ی توجیه کردن و اینکه چی درسته و چی غلط.

بحث کردن و اون انرژی ای که میذارم رو ندارم اعصابش رو واقعا ندارم.

نمیتونم تحمل کنم.

سریع عصبی میشم.

اگر منو پوست بکنید و به هسته ی من برسید عصبانیت خالصه. من خود خود خشمم. 

اگر این لایه ها نباشن نمیدونم چطور افسارش رو بدست بگیرم و کنترلش کنم.

در واقع این لایه ها باعث پوشش من میشن.

یه ادم بیشعوری هست که چون بزرگتره احترامشو دارم و البته حوصله اعصاب بحث ندارم.

امروز مریض حال بودم و نتونستم کمک حالش باشم بهش گفتم ببخشید امروز اصلا کارامد نبودم اونم مکث کرد و سری کج کرد که یعنی اره خب همینطور که میگی بودی.

من به رسم ادب عذرخواهی کردم که واقعا کاش نمیکردم و همچین چیزی‌نمیشنیدم

اخه مرد ناحسابی تو خودت شعور و ادب نداری این چیزا تو رو بزرگ نمیکنه که تو رو بزرگ نشون نمیده فقط باعث میشه با خودم فکر کنم چه خونواده ی سخت و تعصبی داشتی که انقدر سرکوب کردن و کوبیده شدی که از کوبیدن دیگران لذت میبری عقده ای.

منم دیدم اینجوریه چیزی نگفتم و ول کردم اومدم.

برای اروم شدن خودم گفتم ولش کن بابا این اصلا آدم نیست فکر میکنه کیه، تو رسم ادب رو به جا اوردی اون بیشعوره.

خلاصه که کاش یکی بیاد مغز منو بریزه بیرون از اول مرتب و منظمش کنه.