هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

خوشبخت بشن

امروز خبر رسید یکی از دوستان نه چندان دوست ازدواج کرده و دوستام داشتن تعریف میکردن دمشون گرم بعد از سه چهارسال دوستی ازدواج کردن و پسره چقدر پسر خوبیه و فلانه و بهمانه و اوکیه .

منم با حسرت گوش میدادم و سعی کردم گریم نگیره .

براشون آرزوی خوشبختی کردم .

تنفر...

من همینجام ، فقط نه اتفاق جدیدی افتاده که بنویسم نه شور و حالی .

در حال احتضارم و پر از حس های بد :( 



*نمیدونم حسم رو چطور بگم انگار کلی انرژی منفی دورمه که نتیجه ی تمام کارام منفی میشه .

از سه ماهه اخر سال متنفرم .

عنکبوت

مثل مگسی هستم که توی تار عنکبوت گیر افتاده و هرچه دست و پا میزنه بدتر میشه .


*خیلی دعام کنید .


من فشار عصبی زیاد تحمل کردم ، توی  زندگیم واقعا زیاد فشار عصبی داشتم . 

به جای تخلیه سرکوبش میکردم یا سرکوب میشد . پرخاشگری هم که بنابر نظر جناب فروید بزرگ سرکوب بشه اتفاقات خوشایندی نمیفته .

با چشمای نیمه باز دارم در لحظات آخر هوشیاری خودمو اینجا تخلیه میکنم شاید از بار کاری قلبم کم کرد .

یکی میشه همه پناه آدم ، بعد یهو دهنشو باز میکنه و هرچی تا حالا نگفته میگه . عقده های دلش سر باز میکنن . بعد یهو میبینی بی پناه شدی ، یهو میبینی اون همه اعتماد کردن ها پوچ شدن اون پناهی که داشتی الکی بوده ، تو فکر میکردی پناهه ولی میبینی هیچ پناهی در کار نبوده .

واقعا چست پینی (درد قفسه سینه) دارم رو تا حالا تجربه نکردم به قدری سنگینه که نمیتونم نفس بکشم .

واقعا حالم بده .


*یا در اینجا رو تخته میکنم یا فقط چسناله مینویسم . پدرم در اومده بخدا بابا ! از وقتی یه پست خوب مینویسم تا چند ماه بدبختی و گیر و گرفتاری برام پیش میاد این نمونه ی چند هزارمشه .

عزیز من یکم بخیل نباش شاید خدا نصیب تو هم کرد !! 

مُردم زیر این همه فشار ، چند ماهه پدرم دراومده ، هرجا بری بگی همچین مردمی داره کشورت بهت پناهندگی میدن .

پرس شدم عاقا جونم بالا اومده! بسه دیگه گمشید بیرون ایشالا که خدا به راه راست هدایتتون کنه .

.

هر بار من اینجا از دلخوشی یا اتفاق خوبی صحبت کردم همین شده. 

درگیر یه منجلاب بد و خیلی وحشتناک شدم که ازش خلاصی نداشتم . 

عاقا من نه قراره عروسی بگیرم نه دیگه سر کار میرم نه دیگه زندگی ای دارم نه پدر دارم نه مادر دارم نه شوهر دارم هیچکدوم از اینا رو ندارم دیگه پس لطفا دست از سرم بردارید.

الان دقیقا یه دختر فوق العاده تنهام که توی خونه زندانیش کردن همین . 

بسته ی نتی هم که خریدم ششصد تومن بیست و پنج مگابایته.

عروسی هم کنسله داریم میریم برای طلاق البته اگه اجازه بدن من از این زندان بیام بیرون .

خیالتون راحت شد ؟ فقط منم و پریز یه شارژر موبایل که اگه ناراحتتون میکنه اینم تقدیم کنم .

واقعا امیدوارم اگه کسی ازدواج نکرده یه شوهر فوق العاده خوب نصیبش بشه . از اونا که تیکه های پازل همن . قشنگ فیکس میشن .

نه مثل ... .

اذیت

فقط دارن اذیتم میکنن ، فقط ! 


نجات

انقدر روز عنی بود که دیگه هیچی ... . 

پر از دعوا و بحث ، واقعا دیگه نمیکشم فقط میخوام از این جهنمی که هستم نجات پیدا کنم .

مهمونی بقولیانه

واقعا راست میگن ذهن فقیر چیز مزخرفیه ! من بهش اعتقاد نداشتم تا اینکه یه بنده خدایی یه مهمونی گرفته از ساعت یازده ظهر تا چهار بعد چون کیک و چیپس و تنقلات بوده دیگه نه میوه گرفته نه ناهار !! گفته با همینا سیر میشن !! پول هم بوده اتفاقا.

اخه این چه صحبتیه ؟! میخوای مهمونی بگیری یه چیز لاکچری و قشنگ برگزار کن . چیه اخه ؟!