هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

خدا روزای بد ما رو از ریشه نمی کنه

از فکر و خیال سرم درد گرفته . 

مدام حرفای هشتو دارم از دیشب با خودم مرور میکنم .

دختره کیه ؟ از کی رابطشون شروع شده ؟ ینی وقتی با من بوده خیانت میکرده ؟ الکی گفته ؟ راست گفت ؟ 

نمیدونم چی راسته چی دروغه . میخوام بخوابم و وقتی بیدار شم که این چیزا گذشته باشه ، متاسفانه دنیا اینجوری میچرخه که تو باید درد ها و رنج ها رو یکی یکی بکشی و دهنت صاف شه . وقتی مطمئن شد خوب سرویست کرده بیخیالت میشه .

فک میکنید رفتار من در برابر حرف های هشت چی بود ؟! 

هیچ !

خیلی عادی نشستم و انگار نه انگار اتفاقی افتاده !

مثل این بود که یکی رو به روی شما بشینه و بهتون بگه من میخوام پول هاتون رو با خودم ببرم و تمام ثروت و قدرتتون رو تصاحب کنم . 

و شما هم کاری از دستت برنیاد و به نشانه تایید سر تکون بدید .

از نظر من یه نوع ضعفه .

از نظر منی که با داد و قال و دعوا همیشه پیروز میدان میشدم یک نوع ضعف محسوب میشه .

من فقط نشستم و احساس واقعیم رو بروز ندادم !

حتی سعی نکردم روشو کم کنم ! نگفتم کاش پدرم دست از این کار ها برداره و بذاره هر کدوم به معشوقمون برسیم .

همون که قبلا گفتم ، خدا روزای بد ما رو از ریشه نمیکنه... .

فکر میکنم تازه بدبختیام شروع شده و یه جاده بی انتهاست که من فقط باید ازش بگذرم و بلا ها و تیرگی و سیاهی روی سرم بباره .


نمیدونم چرا همچین فکری میکنید که میگید دعا میکنم که همه چیز خوب شه و هشت برگرده ! 

خواهشا اینجوری دعا نکنید ... .

دعا کنید من از این اوصاع بهم ریخته جون سالم بدر ببرم ! 


دلم سوخت برای خودم !

حالم بده ، خیلی بد .

احساس بیچاره ترین زن جهان رو دارم ! و شاید هم باشم .

من چه بیچارم :( 

خزعبل

اگر انقدر پایبند اخلاقیات نبودم ، اگر میدونستم طرف مقابلم فکر بدی راجع بهم نمیکنه ، لحظه ای معطل نمیکردم میرفتم پیش علی ، بغلش میکردم باهاش حرف میزدم و بهش میگفتم چی به سرم اومده .

ذهن من پر از فکر های احمقانس ... .

جیم جیم علی رو دیده بود ، تنها . رفته و سلام کرده .

علی هم جوابشو خیلی گرم داده .

علی از اون مرد های عاقل و اهل مطالعه و عینکی .

از اون هایی که با صدای دوبلور مانندش دل هر زنی رو میبره .

نمیدونم چرا احساس ضعف و ناتوانی دارم . درونم میگه کاریش نمیشه کرد کاری نمیتونی بکنی میخواد بره و تو هم همینقدر ضعیف و ناتوانی که این بلاها سرت بیاد .

منزجر

سرم داره میترکه از درد .

انگار بهش گفته بود چه چیزایی به من بگه ! برنامشو بهم زد ! 

ناز میگه شاید میخواسته حرصتو دربیاره ... .

مشاور داشت به صحبت ها جهت میداد تا ملایم پیش بره .

یهو گفت این حرفا چیه ! من میخواستم جدا شم و یه رابطه ی جدیدی رو شروع کنم به اصرار باباش اومدم که مصالمت امیز جدا شیم و چرا اینجوری حرف میزنید و کی گفته میخوایم برگردیم به قبل و ... .

خلاصه ی حرفاش این بود لحنشم یادم نمیاد . حرفاشم یادم نمیاد فقط همینا یادمه .

دلم میخواس گریه کنم از درد و زجری که میکشم .

به صد نفر گفتم و پرسیدم واقعا میخواد ازدواج کنه دوباره یا نه میخواسته حرصمو دربیاره ؟ 

سرم خیلی درد میکنه از فشار .

داره میترکه .

حالم خیلی بده .

چرا خودمو نمیکشم ؟ مگه من تا این حد ضعیف نیستم ؟! 


حال

هر موقع استرس شدید داشتم یا چیزی اعصابم رو خورد کرده بود میرفتم بغل هشت .

مجازی و غیر مجازیش مهم نبود ، من آروم میشدم .

اگر پیشم بود که بغلم میکرد حواسمو پرت میکرد باهام حرف میزد و ماجرا تموم میشد .

اگر نبود بهش زنگ میزدم و بهش میگفتم هشت بغل :( 

اونم میگفت بیا بغل .

به همین تباهی من آرامشم برمیگشت .

باهام حرف میزد و میپرسید چی شده و مسئله تموم میشد .

حالا من از وجود خودش مضطربم .

نمیخوام ببینمش ... .

نمیخوام باهاش رو به رو شم .

میترسم از شنیدن اینکه بگه نمیخوامش . میترسم برگرده و به خودم بگه نمیخوامت .

حالم خوب نیست .

.

میرسیم به بخش زوج درمانی ! 

رو به رو شدن ... .

میترسم خیلی زیاد میترسم دلم میخواد بگم نمیام نمیخوام بیام ، میخوام فرار کنم ولی میدونم کوچه بن بسته .

باید رو به رو بشم... .

برام دعا کنید برام دعا کنید ، برام دعا کنید... .

تجاوز

اینکه وقتی میرید مسافرت میل جنسیتون هشتاد هزار برابر میشه خیلی برام جالبه ! 

حداقل سعی کنید رختخواب اون صاحب خونه ی بنده خدا رو به گند نکشید .

اگرم نمیتونید خودتونو کنترل کنید تلاش کنید کارتونو روی همون تشک انجام بدید !

روی بالش اخه ؟! 

د اخه لامصبا رعایت حال مارم بکنید یه جوری خراب کاری میکنید قشنگ ما پوزیشن سک.ستونم حدس میزنیم :/ 

سکینه سه پستونم اینجوری نمیده :/ ینی من کاری ازش ندیدم که اینجوری بده :/ 

حداقل بیا گند کاری عاقاتونو بشور هَول :||||


پ.ن:

انقدر بالشم قشنگ بود که به راحتی میتونم به جفتشون تجاوز کنم :( 


مهدیه

یه چند روزی بود میشنیدم که میگفتن هفت یه دختره میخواس لاغر کنه قرص های لاغری میخورده ، یه روز روزه میگیره و موقع افطار با قرص لاغری افطار میکنه و میره توی کما .

گذشت و گذشت تا امروز فهمیدم دیشب فوت شده .

یهو فهمیدم یکی از دوستای دبیرستانم بوده... .

کسی که من چهار سال از عمرمو باهاش گذروندم .

بهترین سال های عمرم... .

یه دختر خوشگل ، خوش مشرب ! حیف ، حیف ، حیف !

اصلا باورم نمیشه .

مهدیه... .

از جلوی چشمام دور نمیشه یه لحظه  .

یه فاتحه براش بفرستید ، یه صلوات ، ... .

خدا بیامرزتت رفیق . 

ببخش که انقدر بی معرفت بودم تا خبر فوتت رو شنیدم .

مهدیه :(

سگ

انقدر سگم که میتونم همه رو به بیست و هشت روش سامورائی  بکنم .