از فکر و خیال سرم درد گرفته .
مدام حرفای هشتو دارم از دیشب با خودم مرور میکنم .
دختره کیه ؟ از کی رابطشون شروع شده ؟ ینی وقتی با من بوده خیانت میکرده ؟ الکی گفته ؟ راست گفت ؟
نمیدونم چی راسته چی دروغه . میخوام بخوابم و وقتی بیدار شم که این چیزا گذشته باشه ، متاسفانه دنیا اینجوری میچرخه که تو باید درد ها و رنج ها رو یکی یکی بکشی و دهنت صاف شه . وقتی مطمئن شد خوب سرویست کرده بیخیالت میشه .
فک میکنید رفتار من در برابر حرف های هشت چی بود ؟!
هیچ !
خیلی عادی نشستم و انگار نه انگار اتفاقی افتاده !
مثل این بود که یکی رو به روی شما بشینه و بهتون بگه من میخوام پول هاتون رو با خودم ببرم و تمام ثروت و قدرتتون رو تصاحب کنم .
و شما هم کاری از دستت برنیاد و به نشانه تایید سر تکون بدید .
از نظر من یه نوع ضعفه .
از نظر منی که با داد و قال و دعوا همیشه پیروز میدان میشدم یک نوع ضعف محسوب میشه .
من فقط نشستم و احساس واقعیم رو بروز ندادم !
حتی سعی نکردم روشو کم کنم ! نگفتم کاش پدرم دست از این کار ها برداره و بذاره هر کدوم به معشوقمون برسیم .
همون که قبلا گفتم ، خدا روزای بد ما رو از ریشه نمیکنه... .
فکر میکنم تازه بدبختیام شروع شده و یه جاده بی انتهاست که من فقط باید ازش بگذرم و بلا ها و تیرگی و سیاهی روی سرم بباره .
نمیدونم چرا همچین فکری میکنید که میگید دعا میکنم که همه چیز خوب شه و هشت برگرده !
خواهشا اینجوری دعا نکنید ... .
دعا کنید من از این اوصاع بهم ریخته جون سالم بدر ببرم !
حالم بده ، خیلی بد .
احساس بیچاره ترین زن جهان رو دارم ! و شاید هم باشم .
من چه بیچارم :(
اگر انقدر پایبند اخلاقیات نبودم ، اگر میدونستم طرف مقابلم فکر بدی راجع بهم نمیکنه ، لحظه ای معطل نمیکردم میرفتم پیش علی ، بغلش میکردم باهاش حرف میزدم و بهش میگفتم چی به سرم اومده .
ذهن من پر از فکر های احمقانس ... .
جیم جیم علی رو دیده بود ، تنها . رفته و سلام کرده .
علی هم جوابشو خیلی گرم داده .
علی از اون مرد های عاقل و اهل مطالعه و عینکی .
از اون هایی که با صدای دوبلور مانندش دل هر زنی رو میبره .
نمیدونم چرا احساس ضعف و ناتوانی دارم . درونم میگه کاریش نمیشه کرد کاری نمیتونی بکنی میخواد بره و تو هم همینقدر ضعیف و ناتوانی که این بلاها سرت بیاد .
سرم داره میترکه از درد .
انگار بهش گفته بود چه چیزایی به من بگه ! برنامشو بهم زد !
ناز میگه شاید میخواسته حرصتو دربیاره ... .
مشاور داشت به صحبت ها جهت میداد تا ملایم پیش بره .
یهو گفت این حرفا چیه ! من میخواستم جدا شم و یه رابطه ی جدیدی رو شروع کنم به اصرار باباش اومدم که مصالمت امیز جدا شیم و چرا اینجوری حرف میزنید و کی گفته میخوایم برگردیم به قبل و ... .
خلاصه ی حرفاش این بود لحنشم یادم نمیاد . حرفاشم یادم نمیاد فقط همینا یادمه .
دلم میخواس گریه کنم از درد و زجری که میکشم .
به صد نفر گفتم و پرسیدم واقعا میخواد ازدواج کنه دوباره یا نه میخواسته حرصمو دربیاره ؟
سرم خیلی درد میکنه از فشار .
داره میترکه .
حالم خیلی بده .
چرا خودمو نمیکشم ؟ مگه من تا این حد ضعیف نیستم ؟!
هر موقع استرس شدید داشتم یا چیزی اعصابم رو خورد کرده بود میرفتم بغل هشت .
مجازی و غیر مجازیش مهم نبود ، من آروم میشدم .
اگر پیشم بود که بغلم میکرد حواسمو پرت میکرد باهام حرف میزد و ماجرا تموم میشد .
اگر نبود بهش زنگ میزدم و بهش میگفتم هشت بغل :(
اونم میگفت بیا بغل .
به همین تباهی من آرامشم برمیگشت .
باهام حرف میزد و میپرسید چی شده و مسئله تموم میشد .
حالا من از وجود خودش مضطربم .
نمیخوام ببینمش ... .
نمیخوام باهاش رو به رو شم .
میترسم از شنیدن اینکه بگه نمیخوامش . میترسم برگرده و به خودم بگه نمیخوامت .
حالم خوب نیست .
میرسیم به بخش زوج درمانی !
رو به رو شدن ... .
میترسم خیلی زیاد میترسم دلم میخواد بگم نمیام نمیخوام بیام ، میخوام فرار کنم ولی میدونم کوچه بن بسته .
باید رو به رو بشم... .
برام دعا کنید برام دعا کنید ، برام دعا کنید... .
اینکه وقتی میرید مسافرت میل جنسیتون هشتاد هزار برابر میشه خیلی برام جالبه !
حداقل سعی کنید رختخواب اون صاحب خونه ی بنده خدا رو به گند نکشید .
اگرم نمیتونید خودتونو کنترل کنید تلاش کنید کارتونو روی همون تشک انجام بدید !
روی بالش اخه ؟!
د اخه لامصبا رعایت حال مارم بکنید یه جوری خراب کاری میکنید قشنگ ما پوزیشن سک.ستونم حدس میزنیم :/
سکینه سه پستونم اینجوری نمیده :/ ینی من کاری ازش ندیدم که اینجوری بده :/
حداقل بیا گند کاری عاقاتونو بشور هَول :||||
پ.ن:
انقدر بالشم قشنگ بود که به راحتی میتونم به جفتشون تجاوز کنم :(
یه چند روزی بود میشنیدم که میگفتن هفت یه دختره میخواس لاغر کنه قرص های لاغری میخورده ، یه روز روزه میگیره و موقع افطار با قرص لاغری افطار میکنه و میره توی کما .
گذشت و گذشت تا امروز فهمیدم دیشب فوت شده .
یهو فهمیدم یکی از دوستای دبیرستانم بوده... .
کسی که من چهار سال از عمرمو باهاش گذروندم .
بهترین سال های عمرم... .
یه دختر خوشگل ، خوش مشرب ! حیف ، حیف ، حیف !
اصلا باورم نمیشه .
مهدیه... .
از جلوی چشمام دور نمیشه یه لحظه .
یه فاتحه براش بفرستید ، یه صلوات ، ... .
خدا بیامرزتت رفیق .
ببخش که انقدر بی معرفت بودم تا خبر فوتت رو شنیدم .
مهدیه :(
انقدر سگم که میتونم همه رو به بیست و هشت روش سامورائی بکنم .