رفتم کامنتاتونو لایک زدم تباها :)))
امروز مُراد و عبدی با هم بودن :)
همون که براش میخوند : مُراد مُراد مُرادِ من :)))
مراد یه لاک صورتی زده بود :))
مُرادت عروس نشه عبدی ! دست بجنبون .
انقدری که من لذت میبرم از حسادت بقیه به خودم ، از خوردن پیتزا با سس سیر لذت نمیبرم :))
نزدیک اموزشگاه لهو و لعب خورشید وایساده بودم ، یه پژو نگه داشت و خانومش و دخترشو پیاده کرد .
هر دو چادری بودن .
خانومه مشغول صحبت کردن با همسرش که توی ماشین بود شد .
دختره هم چادرشو کشید توی صورتش و سه ساعت مشغول بود اون زیر .
گفتم دمش گرم بابا داره شالشو درست میکنه ، چقدر این شال درست کردن خودش سخته دیگه ببین درست کردنش زیر چادر چقدر زجر اوره و حرص میده ادمو .
کلی غصه خوردم و آه از نهادم برخاست .
پژو که رفت دختره چادرش کشید عقب ، دیدیم به به زلف پریشان مده بر باد ندهی بربادم !
تا دم در اموزشگاه رفت چادرشو برداشت گذاشت توی کوله ش :/
خیلی خوشگل موشگل و جیگول میگول رفت تو :/
چقدر این حس بده ! به اجبار به قوانین خامواده پایبند باشی :(
همه درگیرش بودیم .
حموم بودم ، زنگ زد (بله من در حمام هم گوشیمو میبرم چون توی خونه تنهام و هیچکس نیس ! و دلم نمیخواد کسی که به گوشیم زنگ میزنه و من جواب ندادم نگرانم بشه :/ )
گفت لوله کش میاد درو باز نکن .
میگم چرا ؟!
میگه میاد میکنت :)))))
هر گوهی میخورم میگه فیلم فروشنده یادت نره :)))))
گفت محیا حالم خیلی بده . (سابقه بیماری قلبی داره)
گفتم کجایی ؟
گفت فلان جا و گفتم باشه و اومدم دنبالت .
وسط راه خلاف کردم و پلیس جلومو گرفت خدا رو شکر اتیکت روی مقنعه م بود .
تا گفتم پزشک فلان بیمارستانم و اتیکتمو دید ، جریمه رو بیشتر نوشت .
:(
تازه میخواس ماشینو بخوابونه انقدر قسم و آیه خوردم که خدا میدونه نزدیک بود گریم بگیره .
بدو بدو رسیدم و دیدم حالش خوبه .
انقدر زدمش و گریه کردم نفسم بالا نمیومد .
خیلی حالم بد شد و بدم اومد .
همون موقع سریع سوار شدم و اومدم خونه .
هنوزم باورم نمیشه :(
سقوط آزاد !