هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

بالای بالا انگار رو ابرا

عامو خبر دارید پنجاه دقیقه ی دیگه من به درجات ملکوتی نایل میشم ؟! 

میرم و اون پیژامه ی چهارخونمو با اون رکابی سفیدم میپوشمو پامو میندازم روی پامو برای خودم چایی میخورم و انگار اومدم سیزده به در و اینا ... .

فقط مشکل اینجاس پیژامه چهارخونه و رکابی سفید ندارم وگرنه بقیش حله :))


یه رزیدنت داریم خیلی خنگه تقریبا همه زیر دستش میمیرن .

یکی از پسرای پزشکی که شیرازیه امروز برگشت به من گفت ببین اون دو میلیون اسپرم دیگه چی چی بودن ای توشون اول شده .

منم سرخ شدم اومدم اینور قهقهه زدم :)) 

اقا مریض کشته اینطوری میکنه خُب...بریم کله پاچه بخوریم گشنمه :/ خب مرض کوفت بخور .

در ادامه ی حرف دوست شیرازیمون ، کاش اون شب مامانت میخوردت :/

پاییز

پاییز مرد پخته ی سی ساله ای است با موهای جوگندمی ، که هر بهار معشوقش ترکش می کند .


پ.ن:

جآن ببر آنجا که دلم برده ای... . 

حضرت مولانا

شش عصر

بهش زنگ میزنم و جواب نمیده :( میدونم کار داره .


کی میشه ساعت شش عصر ؟! 

روزای بد بدر

اصلا حالم خوب نیست... .

راستش امروز زیاد روز خوبی نبود برام . یکم برای خودش شکلات خریده بود بعد از مدت ها دوری از شکلات !! خیلی ذوق زده بود دلم نیوم غر بزنم ، بزنم تو حالش .

داشتم رانندگی میکردم یهو یه مرده بهم گفت کجا میای ؟! منم انگشت وسطمو (فا*ک) نشونش دادم :))

بعد با خودم فکر کردم اگه بفهمه من شغلم چیه چی میشه ؟! چه فکری با خودش میکنه ؟! همینجوریش چند وقته قشر ما رفته زیر سوال ! :))

شدید خوابم میاد و دارم مقاومت میکنم . من خسته کوفته اومدم خونه و متاسفانه استقبال خوبی ازم نشد و بشدت خستگیمو چند برابر کرد .

همش به این فکر میکنم کاش زودتر بریم خونه ی خودمون .



ب.ر.ن:

چند وقتیه یه چیزایی (لحظه ای) میبینم که میدونم توهم یا خطای بینایی نیست . فقط هم طبقه ی سوم اینجوریه برام .

امروز صدای النگو هم بهش اضافه شد و به قدری نزدیک بود صدا که فکر کردم خانم فلانیه و بعد دیدم کسی نیست .

رویای دیرین

وسایلامو جمع کردم از پاویون و همه رو مرتب چیدم توی سه تا کیف و منتظرم پنجشنبه ساعت شش عصر بشه و راه بیفتم و برم خونه دوش بگیرم شب رو کنار خانوادم باشم زنگ بزنم بعد از کارش برای شام بیاد خونه ی ما .

کمی بعد از شام هم با هم بریم بیرون دور دور بعدم بریم خونشون ، یک هفته کنار هم باشیم پیش هم باشیم یک هفته از وقتمو کامل بذارم براش تا شنبه ی هفته ی بعدش .

بعدش باید دوباره وسایلامو بردارم و برم یه پاویون دیگه مستقر شم... .

یعنی میشه ؟! چقدر برای من دور از واقعیته این رویا... .

کاش محقق شه .



ب.ر.ن:

پست قبل راجع به یه دورهمی رسمی دوستانه و همکارانه بود ، که همسرم رو برای بار اول میدیدن و میشناختن و وقتی وارد شدیم دوست پسر سابقم رو دیدم و همش  یه حرفایی میزد که یه جورایی طعنه و تهدید امیز بود و نگاهشم از ما برنمیداشت و مدام در حال استرس بودم  که نکنه چیزی بشه  .

چرا که نبودی... .

از کنار ما رد بشی یهو برگردی و رو کنی به مرد من و بگی "ببخشید ، این بانویی که کنار شماست ، یه روزی تمام آرزو و خواسته ی من از این دنیای لعنتی بوده"

مثه همون وقتی که بهم گفتی "تو یه الف بچه اومدی زندگی منو بهم ریختی ؟! اومدی شدی تمام زندگیم ؟!"

یه دفعه امشب گفتی "من آدمیم که با رفتارم احساسمو بروز میدم" و من یهو دلم ریخت و ترسیدم .

چرا باید تو امشب میومدی اصلا مراسم امشب چه ربطی به تو داشت ؟! چرا باید تمام شب رو با استرس بگذرونم ؟! 

چرا باید با احساس گناه تمام شب رو میگذروندم ، با ترس... .

چرا که نبودی... .

در گنجایش خودم نمی پوستم

من حاضرم همه ی دنیامو بدم تا جمله ی چند دقیقه قبلتو دوباره تکرار کنی .

اصلا کاش صداتو ضبط میکردم تا بار ها و بار ها اعترافتو بشنوم .

این قشنگ ترین اعتراف دنیا بود... .

دلم میخواد هزاران دوز بهت کتامین تزریق کنم و بشینم کنارت و ببینم واقعا منو این همه دوست داری ؟! 


ننش

داره پروژه ی گول خوردن منو از الان کلید میزنه که پنجشنبه و جمعه پیشش باشم ، نمیدونم این ننه بابا نداره بیان جمعش کنن :/ 

ینی ننه بابای این از من گشاد تر و دل گنده ترن :/ 

باباش به خاطر آب و هوا رفته لاهیجان ننشم برده .

حالا قبلنا چند روز بودن دوباره میرفتن ولی از وقتی ما نامزد شدیم به این پسر نگفتن خرت به چند ؟! پاشدن رفتن نیومدن دیگه .

غذا و اینا هم که اگه من تنها باشم بهش میگم بیاد خونمون براش یه چیزی درست میکنم اگر بیمارستان باشم زنگ میزنم وقت رست و آنتراکم رو بریم یه چیزی بخوریم ، ولی خیلی سختشه وقتی خانوادم هستن بیاد خونمون کنار ما غذا بخوره ، به زور دو هفته یه بار مامانم زنگ بزنه دعوتش کنه و اونم اگه خونه باشم .

بقیه ی وقتا محل کارش تنهایی یا با همکاراش غذا میخوره .

اصن خیلی تنها شده منم به هیچ عنوان نه وقتشو دارم نه میخوام که هر لحظه پیشش باشم ولی خیلی دلم براش میسوزه .

میگه پنجشنبه ^^

میگم خب ؟! 

میگه بیا پیشم پنجشنبه ، شنبه برو :))

میگم حالا مثلا نه که پنجشنبه و غیر پنجشنبه برای تو خیلییییی فرق داره ! 

میگه دیوث شب جمعه کشوریه بفهم :)) 

میگم یه جوری گفتی احساس کردم کل کشور زنگ میزنید به هم میگید یک دو سه :)) 

مود

من همون ادم بی شعور و بی شخصیت و بی تربیتی که بودم هستم منتها الان روی مود عاشقانه م و غرق رویام و فرصت نمیشه فحش بدم ، از طرفی با کسی نامزد کردم که خیلی مبادی آداب و مودبه و منم نمیخوام یهویی بهش نشون بدم ذات اصلیمو که سر به بیابون بذاره :)) 

البته آشفتگی اوضاع زندگیم و اختلافات خانوادگی و درگیری های اون موقع هم تاثیر بسزایی داشت روی نوشتنم و اعصابم از همه جا خورد بود . چیزی تغییر نکرده ها هنوزم اختلافات هست فقط من فعلا این معقوله عشق و عاشقی برام تازگی داره یه ماه دیگه که بیات شد برمیگردم به همون تارزانی که بودم :)) 

امیدوارم هممون خوشحال و شاد باشیم و مشکلاتمون زودتر تموم شن.



پ.ن:

هنوز خودچس کنیشو از برق نکشیده  :| 

بکش اونو از برق حضرت عباسی .

داغ میکنه میسوزه ها !

شمایی که مارو تحویل نمیگیری ، آنقَدَر ما را تحویل نگیر تا تحویله دانتان پاره شود . (برگرفته از کلیپ به سخره گرفتن مموتی)


گول خوردن + همراهی

میگه شب میای پیشم ؟

میگم چرا باید بیام ؟! 

میگه که گول بخوری دیگه 

میگم نه وقت گول خوردن ندارم :))

خودچُس کنیشو میزنه به برق و دیگه جواب نمیده :))


پ.ن:

چرا قانع نمیشید شما مرد ها با سرم شلوغه و کار دارم ؟! 

آدما نباید خودشونو زود ورق بزنن و زود تموم بشن ، آروم آروم جذابیتتون رو رو کنید .

خیلی کامنت داشتم در مورد اینکه زن نباید نه بگه و وظیفشه تمکین کنه ، ما نامزدیم (عقد) و ازدواج نکردیم هنوز .

با توجه به مشغله ی کاری خودمم نمیدونم روشم درسته یا نه ولی هدفم اینه خسته کننده و تکراری نباشم . هر چند هیچ مردی نیست از تنوع طلبی و هیپرسکچوال بودن بدش بیاد مگر اینکه پایبند یه سری از اخلاقیات و اعتقادات باشه .

من هیچ تجربه ای در این زمینه ندارم به جز تجربیات شما دوستانی که در اختیارم میذارید و بهم کمک میکنید خوشحال میشم راهنمایی هاتون رو بشنوم چه آقا چه خانم .