هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هشت شت و پتی

_ بیا پیش من .

+ نمیتونم .

_ خب چرا 

+ دارم پاور اماده میکنم یه همایش فشار خون داریم .

_خب بیا اینجا انجام بده .

+نمیشه .

_چرا ؟

+کلی کتاب و جزوه و مرجع احتیاج دارم نمیتونم با خودم بیارم.

_بگو نمیخوام بیام .

+ای بابا کار دارم دیگه .

_خب کی میای ؟

+چمیدونم شاید پنجشنبه 

_نمیپرسی چی میخورم این مدت که کسی نیست ؟

+مگه من چی میخورم توی پاویون؟یا نودل امادس یا تخم مرغ یا نون پنیر.

_ :(

هروقت حالت خوب شد بزنگول .



*دلتنگتم هشت...کاش آدم بودی :(

دوستم و شوهرش خیلی باحالن ، شوهرش مسخره بازیایی که با دوستم درمیارن و استوری میذاره پیجش :))

مثلا سوشی گرفته بود روش سس تند خالی کرد و دوستم  بی خبر از همه جا خوردش :)) 

خیلی بانمکن :* ایشالا همیشه شاد باشن :*

به یه  نتیجه ای رسیدم ، کاش اول با هم یه دوره دوستی داشتیم مثلا دو سال بعد ازدواج میکردیم .


های

امروز یه کفش پوشیده بودم که باعث خود چس پنداریم میشد :))

داشتم ادای هومنو درمیاوردم یهو دوستم دستمو فشار داد ، پشت سرم بود :))

ولی فهمیدا :))

دیگه اینکه پوستم افتضاح شده اخ اخ اگه بدونید چی شده .

نمیدونم چیکار کنم .

حال ندارم

حوصله ندارم . 

وقتایی که حوصله ندارم خودم دپ میشم ، کاری نمیکنم خودش شسته میشه میره پایین .

قبلا هشت میشست میبرد ولی اصلا دوس ندارم اینکارو بکنه .

حتما کلی میخواد غر بزنه .

حوصله ی اونم ندارم ، اصلا از چشمم افتاده . دیگه نمیتونم بهش اعتماد کنم .

این همه میای با ذوق و شوق عشق فوران میکنی باهاش مهربونی بعد میزنه تو ذوقت ، میپره بهت ، پاچه میگیره ، نمیدونم اعصابش از کجا خرابه میاد سر من خالی میکنه ، از این کارا دیگه ، هرکی باشه خسته میشه این همه عشقو بدی به یکی اون پس بزنه .

بذار تو حال خودش باشه :)) منم تو حال خودم .

خودشم متوجه شده ها میگه چرا مثه قبل  مهربون نیستی .

حالا فک نکنه به خاطر یلداس ؟! اوه اوه الان یادم افتاد . 


دیدینگ دینگ دینگ

گفتم که یکی اومده بود پی وی میگفت مهر من به دلش نشسته .

بعد از اینکه بلاکش کردم دلیت اکانت کرده بود .

حالا امروز یکی از دانشجوهای پزشکی اومده بود پی وی ، میگفت من بهتون قلبا ارادت دارم و خیلی خانوم با شخصیتی هستید!!

حالا من اصلا ازش خوشم نمیاد اصلا ها .

دیگه کامل خودشو لو داد و یکم پاچه خواری کرد ، منم اصلا به روی خودم نیاوردم که تو همون فلانی هستی .

نمیدونم واقعا نمیدونه من مزدوجم ؟! خودشو زده به اون راه ؟

چی بگم والا رد دادن اینا .

توفیق اجباری

دراز کشیده بودم مثل الان که دراز کشیدم ، داشتم فکر میکردم که چقدر بعضی ها عقده هایی از خشم و کینه توی خودشون جمع میکنن همیشه عصبین و ناراحتشون میکنه .

منم دچارش شدم و میدونم چقدر حس مزخرفیه مخصوصا وقتی ده هزار بار بهش فکر میکنی .

خیلی جالبه ، وقت هایی که هشت نیست و خبری ازش نمیشه ، بیشتر به فکرشم و مدام یادشم . وقتایی که هست یا حرف میزنیم یا یه جوری با هم در ارتباطیم ، کمتر بهش فکر میکنم .


احساس

باورتون میشه دلم برای هشت تنگ شده ؟

منتهی نه برای این هشت . 

چطور بگم انگار اون هشتی که میشناختم خیلی وقته نیستش و دلتنگش شدم . انگار دلتنگ هشتی شدم که قبلا بود و الان نیست .

یهو گفتم وای چقدر دلم برای هشت تنگ شده بعد با خودم گفتم خب هشت که چند مین پیش زنگ زد ، بعد متوجه شدم دلم هشت قبلی رو میخواد .

خیلی خوشحالم که شما رو دارم حداقل میتونم دو کلمه حرف بزنم. بهتون از احساسی که دارم بگم .

عاره دیگه

نشستم دارم چای میخورم و برای خودم درد میکشم :)) ما کل وقتمونو بیمارستان میگذرونیم اوقات فراغت هم درد میکشیم این شکلی ایم :))

نمیدونم چی شد به هشت گفتم انقدر نبودی بهم احساس سینگل بودن دست داد .

جملم خیلی دلی بود . منظورم این بود تنها بودم .

عاقا انقدر بهش برخورد گقت چشمم روشن و من بخوام مسافرت برم چطوری تو رو باید تنها بذارم که خانم هوس سینگلی به سرشون نزنه و ... .

به بی شعوری مطلق رسیده دیگه :))

یکی میگفت بهش بگو از نظر جنسی خیلی خیلی تحت فشار بودم که دیگه بفهمه باید سفت بچسبه .

متاسفانه قبولش ندارم . دو روز این پیش من باشه من بهش میگم تو منو فقط به خاطر این چیزا میخوای :)) خیلی ناراحت میشه اتفاقا ، خیلی بهش برمیخوره . 

میدونی ابراز محبتو توی همین چیزا میبینه ، در معاشقه (حالا یا خفیف یا شدید که منجر به سانسوریجات بشه) جور دیگه ای بلد نیس . منم همینطور البته :))

دوستم میگه (هومنو دوس داشت) مطمئنی این یه هفته خونه مکان کسی نبوده ؟

گفتم نمیدونم من لا تجسسوا رو سرلوحه ی کارم قرار دادم :))

کلی منو زد :)) گفت خاک بر سرت نفهم . بعدشم حرص خورد از دستم و رفت .

چه کاری از دستم برمیاد خب ؟! این هفته هر گوهی میخواسته بخوره میخورده دیگه .

فک نکنم بابا این خیلی محتاط و ترسوئه . اصلا اهل ریسک و کارای یواشکی و اینا نیست .

بعد بفهمه روی یه چیزی حساسی ، اووووه اووووه .

من که حساسیت به خرج نمیدم .




*یه چیزی ، این که روی یلدا خیلی اصرار داشت میدونید چی شد ؟! برای دوستاشم تعریف کرد دوستاش بهش گفتن خیلی کارت بد بوده اگر خانوادت نیستن ما خودمون برات یلدایی درست میکنیم ببری برای زنت .

بعد مامانشم که اینجوری بهش گفت ، برای همین متوجه شد یه جورایی این چیزا حائز اهمیته . زیاد این چیزا رو جدی نمیگیره .

هومن

هومن امروز اومده بود همش میرفت یه جای خلوت با گوشیش ور بره . یه شلوار بدفرمی هم پوشیده بود کامل متوجه همه چی شدیم :/ 

یه کفش کالج کم داشت .

جلوی در پاویون بودیم داشتم میخندیدم به دوستم با ناز و ادای زیاد گفتم عشقم .

هومن همزمان اومد توی راهرو ، یه چپ چپی نگاه کرد و رفت .



*وقتی رفتم توی بخش کشید منو کنار تذکر داد . روم نشد بهش بگم پاویون عیبی نداره .

پاویون یه طرف دیگه  از بیمارستانه ، ساختمان بیمارستان یه طرف دیگس . در کل خواس بگه خانوم باش سنگین رنگین باش :/ شاید الان به جای من خدماتی بود :/ دختره ی جلف :/

خداییش من اصلا غیر از پاویون از این چیز بازیا درنمیارم حالا شانسم امروز :/ 

شب یلدای قضا به جا می آوریم قربه الی الله

خیلی اصرار کرد که زنگ بزنه مامانش و خواهرش بیان هدیه ی شب یلدا بیارن .

گفتم مگه امشب شب یلداست ؟! گذشت دیگه .

گفت خب نمیشد و مامانم اینا نبودن و من بلد نیستم .

گفتم حالام که گذشته .

عاقو این رفت به مامانش گفته بود که اینجوری شده خیلی زشت شده .

مامانش زنگ زد خونه با مامانم حرف زد و گفت اتفاقا من مخصوص از هشت پرسیدم گفت نه ما فکر کردیم شما رسم ندارید وگرنه حتما میومدم تهران و فلان و بهمان .

مامانم گفت یه هفته س ما پسرتونو ندیدیم و این حرفا (لپ مطلبو دارم میرسونم وگرنه خیلی مهربون و مودبانه حرفیدن)

گفت اصلا خبر نداشته که بین من و هشت شکراب بوده و هروقت سراغ منو میگرفته که چرا نرفتم خونشون (دیگه ما رو میشناسه نباشه خونه رو میکنیم مکان)میگفته شیفت داره و نیستش .

دیگه گفت ما سه شنبه یا چهارشنبه (یادم نیست) مزاحمتون میشیم .

مامانمم گفت تشریف بیارید .

حالا دلم خنک شد الان چند تا میزنه تو سر پسرش ادم شه .

پرسید کسی غیر از خودمون هم دعوت میکنید ؟ گفتم نمیدونم بگم چی ؟! یلدایی رو دارن الان میارن ؟! گفت خب نه خاله و اینا رو دعوت نمیکنی ؟! گفتم برای چشم دراوردن اگه بخوام حساب کنم باید عمه هامو دعوت کنم .

البته ما کسی رو دعوت نمیکنیم و کلا رسم یلدا هم نداریم ، اینجوری گفتم کسی هست که مجبور شه یه یلدای حسابی بگیره تلافی هم شب یلدا هم روزایی که منو کاشت و نبود .