عامو من عاشق اینم که هشت میاد و با لحن خیلی جدی یهو میگه ببین هفت من اصلا خوشم نمیاد تو اینجوری میگی .
:))))
بعد یه بار با عصبانیت گفت نمیفهمی میگم خوشم نمیاد منم گفتم شنیدم اهمیت ندادم :/
اقا کارد میزدی خونش درنمیومد :))
یه بار خواب دیدم از دستم خیلی عصبانیه و داره اباژور اتاقشو پرت میکنه سمتم و منم رفتم بیرون از اتاق .
وقتایی که میخوام خودمو لوس کنم یا مثلا خیلی عاشقانه و چیزدار اسمشو صدا بزنم میفهمه کارم گیره پیشش اینجوری جواب میده :
ها ؟! چته ؟! :)) یا میگه بِرووو بِرووو
یا مثلا بوسش میکنم یا میگم قربونت برم من ، میگه قربون صدقه پسر مردم نرو :)) خوشم نمیاد :)) یا نمیخوام قربون صدقم بری :))
من و هشت میتونیم مکالمه ی طولانی و مالامال از چرت و پرت داشته باشیم بدون اینکه خسته بشیم یا گوش ندیم :
+ هشت
_ ها
+ خوشم نمیاد ازت
_ بِرووووو بِروووو
+ پسره ی خرس
_ دختره ی چاق زشت بد ترکیب
+ تانک گنده
_ سر زنگ مدرسه (یه اهنگی رو شروع میکنه به خوندن :)) )
+ این اهنگای چرت و پرت چیه میخونی
_ به توچه دختره ی چش سفید
+ به من نه چه پس به کی چه ؟!
_ نمیدونم والاااااا چقدر دخترا پررووو شدن ( با لحن کشدار دخترونه میگه)
+ :)) عیییی چه لووووس
_ بروووو برووووو خوشم نمیاد ازت
+ دل به دل راه داره
_ ای لشکر صاحب زمان اماده باش اماده باش (دوباره اهنگ میخونه :)) )
+ خسته نمیشی این اهنگای قدیمی مسخره رو میخونی ؟
_ خب چی بخونم برات؟ ( لحن لوس و دخترونه)
+ هرچی جز این چرت و پرتا
_ میخوای متال بخونم ؟
+ متال کاری داره عربده میکشن دیگه
_ به عربده کشای متال توهین نکنا
+ ایاییا یا ( اداشو درمیارم)
_ دختره ی بی ادبِ پررو
+ ... .
و این داستان ادامه دارد !
* این اهنگایی که میخونه چیزاییه که زیاد شنیده مثلا اهنگای معین رو خیلی میخونه یا مهستی ، مادرش زیاد گوش میداده و ربطی به چیزی نداره .
با این اوضاع یاد شماره هایی که توی گوشی هشت دیدم افتادم .
کل دخترهایی که کل حروف الفبا رو تشکیل میدادن .
افسانه و دریا و ... .
نمیدونم چرا خیالم راحته بهش شک ندارم :(
ذهنم یه کرمی داره که میگه : حالا که بهش شک نداری دنبال دلایلی خواهم گشت که تو رو به شک بندازه !
ولی خب چون به کشسانی بودن سلول های ناحیه ی تحتانی (گشادی)دچار هستم حسش نیس پاشم برم بِتَجَسُسَم .
بعضی ها چقدر چهرشون کاریزماتیکه :)
عاقا خبر رسیده دوس پسر دوستم که بعد از هفت هشت سال با هم کات کردن (خب این پسره شرایطش شدیدا اوکازیون بود دوست منم شدیدا شرایطش اوکیه و خیلی بهم میومدن خانواده ها هم در جریان بودن البته مادر ها ) داره با یکی از دوستای دیگمون نامزد میکنه . که این یعنی فاجعه !
نمیتونه اتفاقی باشه چون حتما اون دوست عزیز رو با ما دیده که با هم هستیم .
نمیدونم خلاصه از وقتی دوستم شنیده داره میمیره :(
هنوزم براش مهمه ... .
نمیدونم پسر ها میتونن بعد از هشت سال با یکی دیگه باشن یا نه ، اما شما رابطه ی خودتو تصور کن با همسرت یا با دوس پسرت یا با پارتنرت که بعد از مدت زیادی که با هم بودید بذاره و بره .
نمیدونم چرا این مسئله رو چند روزه دارم میبینم اولش که ترانه از رابطش گفت ، بعد که من یاد دوس پسرم افتادم و نوشتم ، این از دوستم و چند تا موارد دیگه .
بالاخره نباید احساسات پسر ها هم زیاد عجیب غریب و دور از واقعیت باشه و بعد از ده سال بگن اوکی عزیزم خوش گذشت من رفتم سر سفره ی عقد !!
*البته شایان به ذکره که اگر از زاویه ی دیگه ای ببینیم اون داره با یکی از هم دانشگاهیاش ازدواج میکنه .
دختره جزو اکیپ چهار پنج نفرمون نبود اما رابطمون هم در حد سلام و احوالپرسی خشک و خالی هم نبود .
نمیشه گفت داره با یکی از دوستای صمیمیمون ازدواج میکنه .
خیلی خجل میگردم وقتی یه فیلم چیز دارایرانی با هشت میبینم .
فیلمای خارجی مشکلی ندارما .
در مدت معلوم رو دیدیم ، به قول خودش هیچکس جیگرشو نداره این حرف ها رو بزنه .از فاصله پونزده ساله بلوغ تا زمان ازدواج رو باید چیکار کرد ؟!
فقط اون پیرزنه :)) صابون هفتاد هزار تومن لیف دو تومن :))
گفتم قراره از شنبه مطالعاتمو جدی تر کنم ؟! اره از صبح همینجوری بی حال افتادم زیر پتو روی تختخوابم اصلا یه وضعی .
قسمت نیست دیگه :)) من خواستم بخونم شما ها شاهد باشید نشد :))
*تیلو نوشته اخه شنبه ای که یکشنبه ش تعطیله شنبه نیست که بشه کار جدی ای رو کلید زد .
مرسی تیلو جان اصلا حواسم به این موضوع نبود :)) لایک .
به ادامه ی فیلم دیدن میپردازیم :))
عدس پلویی که هشت درست میکنه هیچکس دیگه نمیتونه درست کنه :) همینقدر خوشمزه .
یکم اتاقمو مرتب کردم و به هشت میگم میخوام از شنبه برنامه مطالعاتمو جدی تر دنبال کنم .
میگه باش .
میگم وا :)) چیه مگه
میگه اون شنبه ای که تو دنبالش میگردی هیچوقت نمیرسه .
ناموسن خوب منو شناخته ها :))
هرچقدر هشت لوس و گند اخلاق و بیمزه و چیز باشه بازم وقتی هست کنارم ، آرامش دارم .
دلم برای خودمون سوخت ... .
هرموقع مناسبت خاصی باشه مادر بزرگم (مامان مامانم) دعوت میکنه دایی ها و خاله ها جمع میشیم اونجا .
شوهر خالم یه بی احترامی ای کرد به ما و به همین خاطر وقتی همه جمع میشن اونجا ، ما نمیریم .
چند وقت پیش ها مامانم به مادر بزرگم گفت که ما امشب میایم خونتون و خاله و شوهر خاله به خاطر ما نیومدن خونه ی مادربزرگم .
بعد مادربزرگم چون خالم اون شب نتونسته بود بیاد به جاش پنجشنبه دعوتش کرده بوده !! خالمم با کلی منت قبول کرده .
با اینکه تمام این سال ها وقتی ما هیچ مهمونی ای از طرف مادربزرگم دعوت نداشتیم هیچوقت هیچوقت هیچوقت بهمون نگفت به جاش فلان روز بیاید اونجا... .
مامان من فرزند ارشد و اگر قرار باشه از بینشون فقط یک نفر در مهمانی ها حضور داشته باشه مامان منه .
کاش میشد کلا قطع رابطه کنیم باهاشون .
وقتی هم عاشق بچه های اون خالم هستن هم کلا دلشون تاپ تاپ میزنه برای اونا خب اوکی ! ما مونده یه لقمه شام و ناهار شما نیستیم که ! خدا رو صد هزار مرتبه شکر وضعمون از تمام شما و فک و فامیلتونم بهتره ! اوکی بچسبید به همون .