هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

قرمزیجات

هشت میخواسته منو سوپرایز کنه رفته برام رژ لب بخره .

به فروشنده توضیح داده گفته  من هیچ تخصصی ندارم تو خودت یه رنگ قشنگ بده .

فروشنده گفته چه رنگی ؟ هشت هم گفته صورتی .

شصت و پنج تا صورتی براش چیده روی میز :)) 

دید نه خیلی سخت شد ، گفته بیخیال باو اون قرمز  رو بده :))

یه قرمز خیلی قرمز ! قرررمزااااااا ! رنگ خون شریانیه ! 


باشگاه

خدا رو شکر این سه روز خلوتم . دوستم باشگاه ثبت نام کرده که از خرس گریزلی بودن دربیاد . اومد گفت هفت باشگاه خوب میشناسی گفتم اره فلان جا ، رفت و ثبت نام کرد . اومده میگه هففففتتتتت چقدر گرونه ! گفتم مگه چی ثبت نام کردی ؟ گفت یادم نیس فقط سه چهارتا با همه :/ 

گفتم تو یه بدنسازی میری دو ساعت کار میکنی بعدش جنازه ای چطوری چهار تا ورزش با هم ثبت نام کردی ؟! 

خلاصه واسه هرکی تعریف کرد و گفتن تو دیگه چه اسکلی هستی نمیدونی چی ثبت نام کردی .

خلاصه خسته و نالان ، شروع کرد به پرخوری . گفتم شما مگه باشگاه ثبت نام نکردی ؟! گفت از ماه بعد شروع میشه میخوام خودمو خفه کنم !

خلاصه منم میخواستم باهاش برم هشت گفت لاغر نشیا چند تا عکس نشونش دادم گفتم میخوام این شکلی شم . اوکی داد .

من فقط از خط افتادن خوشم میاد که دفعه پیش به گ...ا رفت .

البته هشت هم خوشش میاد . 

یه مدت که باشگاه میرفت خیلی هیکلش قشنگ شده بود سرش شلوغ شد دیگه نرفت الان شکم و پهلو اورده . زیاد نیست ولی خب !! 

هشت یه باشگاه میرفت که خیلی خیلی شیک و باحال بود به روز ترین باشگاه بود ! همه ی دستگاه ها یه مانیتور کوچیک لمسی داشتن که از طریق اون وزنه رو مشخص میکردی .

یه بوفه ی خیلی بزرگ داشت . 

کلا هشت یه چیزایی ازش تعریف میکنه که فک نمیکنم امریکا هم همچین باشگاهی داشته باشه :)) انقدر با کلاس و جوگول و پیشرفته ! 


چند مین

حتی به اندازه ی چند دقیقه چای و بیسکوییت خوردن هم کنارش لذت بخشه واقعا دوستای خوب حس خوشبختی به آدم میدن .


اعتراف

برام خیلی سخته اعتراف کنم و بگم یادم رفت... .

ولی میگم ! بله یادم رفت و به خاطرش شرمسارم تا ناراحت .

هشت خیلی ناراحت شد .




ب.ر.ن:

نل عزیز ، متاسفم که کمکی از دستم برنمیاد راستش اصلا وقت نمیکنم کانال یا گروهی رو دنبال کنم که بخوام بهت معرفیش کنم.


بدون مرجان

صبح تا رسیدم بیمارستان یه لیوان آب سرد خوردم و دلم بشدت درد گرفت .

تا شب همراهم بود و نذاشت تمرکز کافی داشته باشم .

امروز استثنائا فقط شیفت عصر هستم و یکم خستگیم در رفت .

از ساعت نه و ربع دیشب تا ساعت نه و نیم صبح خواب بودم البته خوابم منقطع بود .

مهره های گردن و کمرم دو روز بود حسابی درد میکردن و امروز تازه بهتر شدن .

این دو هفته هم بگذره من راحت شم .

حریم شخصی بیمار در بیمارستان

یه سری از بچه ها یه جوری اوج گرفتن در برابر مهران مدیری که انگار نه انگار خودشون بوقن ! 


آف

خدا رو شکر امروز آفم . البته چند تا چارت برای فردا باید اماده کنم و پرینت بگیرم و پرس ... .

هومن به برو بکس گفته که اردیبهشت عروسیشه ، خبرش از جراحی تا سوختگی پیچیده :))

دوستم پوستشو پیش یکی از بامرامای پوست لیزر کرده ، از اون دکترای بامراماااا از اون خوبای لیزر :)) انقدر صمیمی و لاتی باهات حرف میزنه انگار نه انگار خانم دکتره :)) دمش گرم از این ادمایی که کلا رو بازی میکنه . ظاهر و باطن یکیه .

شنبه ها همیشه جزو روزهای شلوغ منه و از شلوغ بودن خسته نمیشه برای همین مثل بقیه ویکند و هالی دی نداریم :/ پنجشنبه و جمعه سر کار هم باشیم باید برنامه های شنبه رو اماده کنیم .

تازه هشت هم باشه ! خدا رو شکر خیلی اخلاقش خوب شده و خیلی خوب درک میکنه .

بچه ها هم که قبلا یه جو معرفت داشتن این روزا دیگه جا به جا هم نمیکنن :/ تازه من اصلا تا الان جا به جایی نداشتم و اونا اگر میخواستن جا به جا کنن من قبول میکردم .

برای شنبه هم باید ناهار اماده کنم دیگه خسته شدم از فست فود و بیسکوییت و ... . واقعا خیلی بد شدم قبلا رعایت میکردم و سالمتر غذا میخوردم .

و اینکه الان دارم منت هشت رو میکشم از رفرنس بخونه من تایپ کنم و بدم پرینت بگیره که میگه کار داره :/ ناموسن برم جرش بدما :/ 

Ch.p

داشتم فکر میکردم من چرا باید انقدر الکی به بقیه محبت کنم ؟! 

الکی محبت کردن فقط و فقط باعث میشه احساس برتری و توهم بزرگ منشی بهشون دست بده !

برای چی باید من عامل همچین حس کاذبی باشم ؟! همین حس کاذب شاید باعث اعتماد به نفس کاذبشون بشه و اطرافیانشونو اذیت کنه .

من هدفم چیز دیگه ای بود . هدفم دوستی بود ولی اشتباه میکردم . کافیه یه جای کارت گیر بیفته اصلا به روی خودشون نمیارن و البته کار درست اینه که سطح توقعت رو به صفر برسونی و از کسی انتظار نداشته باشی .

باید بس کنم این همه حس توهم ایجاد کردن در افراد برای جامعه خوب نیست ! 

آف شم

خیلی بی حوصلم و یه فیلم باحالم نیس ببینم و سرم درد میکنه و دوس دارم فردا آف بشه ینی میشه ؟! وای خدا به یه استراحت احتیاج دارم :(

دمش گرم

از اون روزهای مانیکم بود امروز .

کل روز سعی کردم بهترین غذای ممکن رو درست کنم البته بگم بار اولی بود که غذای جدید درست میکردم و واقعا فوق العاده شده بود .

ساعت دو اومد و با یه استقبال خوب مواجه شد و غذا رو خوردیم و کلی حرف زدم و خندیدیم .

یکم بازی کردیم و بعدش برام تعریف کرد چه روز بدی داشته و چقدر بدش میاد فلانی فلان کارو کرده .

و تشکر کرد از اینکه حالشو خوب کردم .

در هر صورت خوشحالم براش جبران کردم چون معمولا اون بود که حال خرابمو اوکی میکرد . دمش گرم .